سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

معجزه اسلام اینهاست، می خواهد دنیای امروز بپذیرد، می خواهد به جهنم نپذیرد، آینده خواهد پذیرفت. امام حسین علیه السلام اهل بیت خودش را حرکت می دهد برای اینکه در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند، برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.

از عصر عاشورا، زینب تجلی می کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست، چون یگانه مرد، امام سجاد علیه السلام است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستاری دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد، که از جنس ذکور اولاد حسین هیچکس نباید باقی بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند «انه لما به» این خودش دارد می میرد (بحار الانوار ج 45 ص 61، اعلام الوری ص 246، ارشاد شیخ مفید ص 242) و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب، پرستاری امام زین العابدین است.

در عصر روز یازدهم، اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکبهایی (شتر یا قاطر یا هر دو) که پالانهای چوبین داشتند و مقید بودند که اسراء، پارچه ای روی پالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسین» گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می برید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه می خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم (بحار الانوار ج 45 ص 58، اللهوف ص 55، و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم ص 396 و مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است که تماما از حمیدبن مسلم روایت می کنند).

در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند، همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها خودش را می رساند به بدن مقدس اباعبدالله، آن را به یک وضعی می بیند که تا آن وقت ندیده بود، بدنی می بیند بی سر و بی لباس. 

با این بدن معاشقه می کند و سخن می گوید «بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی؛ پدرم به فدای محزونی که در حالت حزن جان داد، پدرم فدای کسی که با لب تشنه از دنیا رفت» (بحار الانوار ج 45 ص 59، اللهوف ص 56، مقتل الحسین مقرم ص 396) آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق» یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند» (همان مأخذ).

مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است کانه می خواهد قالب تهی کند، فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زین العابدین، «یابن اخی!» پسر برادر! چرا ترا در حالی می بینم که می خواهد روح تو از بدنت پرواز بکند؟

عمه جان! چطور می توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینیم و ناراحت نباشم. زینب در همین شرایط شروع می کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. "ام ایمن" زن بسیار مجلله ای است که ظاهرا کنیز خدیجه علیهاسلام بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است. کسی است که از پیغمبر حدیث روایت می کند. این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یکروز در اواخر عمر امام علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش گفت: یا ابا! من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیده ام، می خواهم یکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد، پدرش تایید کرد و فرمود درست گفته ام ایمن، همین طور است. زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت می کند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه ای دارد مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا که اکنون جسد او را می بینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد، دفن می شود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه 
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت می کند. بعد از ظهر روز یازدهم بود عمر سعد با لشکریان خودش ماند برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود. ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله، همانطور ماندند. بعد اسراء را حرکت دادند، شب دوازدهم یکسره از کربلا تا نجف که تقریبا دوازده فرسخ است ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند. اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلا برده بودند. نمی دانم چه ساعتی از روز بوده (تقریبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته) در حالی که اسراء را وارد کوفه می کردند، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیر قابل توصیف. دم دروازه کوفه (دختر علی، دختر فاطمه، اینجا تجلی می کند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابه ای می خواند. راویان چنین نقل کرده اند که در یک موقع خاصی، زینب موقعیت را تشخیص داد و قداومات دختر علی یک اشاره کرد.

عبارت تاریخ این است: «و قد اومات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس، و سکنت الاجراس» (بحار الانوار ج 45 ص 108، مقتل الحسین مقرم ص 402، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 40، اللهوف ص 62) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل می زند صدایش به جایی نمی رسید، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که می ایستادند قهرا مرکبها هم می ایستادند). خطبه ای خواند. راوی گفت: «و لم ار والله خفره قط انطق منها» (همان مأخذ) این خفره خیلی ارزش دارد خفره یعنی زن باحیا. این زن، نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن می گوید: «ولم ار والله خفره قط انطق منها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود.

در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه های زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود. راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینب می ریزد، گویی که علی زنده شخصیت در عین حیا، عفاف، عفت، پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکر مؤنث است که در ساختن آن هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش، و هم جنس مؤنث در مدار خودش. این تاریخ به دست این دو جنس ساخته ششده
و ,سخن او از دهان زینب می ریزد. وقتی حرفهای زینب که مفصل هم نیست (ده دوازده سطر بیشتر نیست) تمام شد، می گوید مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و می گزیدند. این است نقش زن به شکلی که اسلام می خواهد. دوجنس ساخته شد 



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:1 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

باز تجلی خدا در بشر : این بار «زن»این بار «زینب» ...از عصر عاشورا زینب تجلی می کند . از آن به بعد به او واگذار شده بود . رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین «ع»است که در این وقت به شدت مریض است و این هم خودش یک حکمت و یک مصلحت خدایی است که حضرت زین العابدین «ع»بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی «ع»باقی بماند . در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند ...وقتی که به قتلگاه رسیدند،همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند زینب «س»خودش را به بدن مقدس اباعبداله می رساند،آنچنان دلسوز ناله کرد که اشک دشمن جاری شد،دوست و دشمن به گریه درآمدند . مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست . پرستاری زین العابدین به عهده اوست نگاه کرد به زین العابدین «ع» دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آن چنان ناراحت است کانّهُ می خواهد قالب تهی کند فوراً بدن اباعبداله«ع»را رها کرده و آمد سراغ حضرت زین العابدین «ع»: «یابن اخی» ....اینجا قبر حسین «ع» مطاف عاشقان خواهد شد ... فرزند برادر را دلداری می دهد ...اینها را حرکت دادند و بردند ...دم دروازه کوفه (دختر علی ، دختر فاطمه اینجا تجلی می کند )این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها،خطابه ای می خواند . راویان چنین نقل کرده اند که در یک موقع خاص زینب موقعیت را تشخیص داد «وَقَداَومَأَت »دختر علی یک اشاره کرد....خطبه ای خواند .راوی گفت «ولم ارواله خَفِرَهَ قطَُ انطق منها»این «خفره»خیلی ارزش دارد خفره «یعنی زن با حیا»این زن نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد در عین حال دشمن می گوید«ولم ارواله خفره قطُّ انطق منها»یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود . شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود . در کوفه که بیست سال پیش علی «ع»خلیفه بود و در حدود 5سال خلافت خود خطبه های زیادی خوانده بود هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی «ع»ضرب المثل بود . راوی گفت: گویی سخن علی از دهان زینب می ریزد گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب می ریزد .می گوید وقتی حرف های حضرت زینب که مفصل هم نیست ده دوازده سطر بیشتر نیست تمام شد مردم را دیدم که همه انگشتانشان را به دهان گرفته و می گزیدند . این است نقش زن به شکلی که اسلام می خواهد شخصیت در عین حیاء عفاف،عفت،پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکر – مونث است که در ساختن آن ، هم جنس مذکر عامل موثری است ولی در مدار خودش و هم جنش مونث در مدار خودش این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 1:45 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

حادثه خونین کربلا، عصر عاشورا با شهادت امام حسین(ع) و یارنش به پایان رسید و از آن هنگام بخش دوم نهضت حسینى به رهبرى امام سجاد (ع) و حضرت زینب کبری (س) آغاز شد .

به گزارش خبرگزاری مهر، پس از آنکه زنان و بازماندگان اهل بیت امام حسین (ع) را در حالى که به ریسمان‏ها بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، سر مقدس سیدالشهدا را در مقابل آنها نهادند . یزید در حالى که با چوب خیزران بر لب و دندان مبارک امام مى‏زد این اشعار را سرود:  "ما بزرگان بنى‏هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم؛ این روز در مقابل آن روز قرار گرفت . بنى‏هاشم با پادشاهى بازى کردند، وگرنه  نه خبرى از رسالت ‏بود و نه وحی نازل مى ‏شد . من از فرزندان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد انتقام کارهاى او را نگیرم"» .

در این حال حضرت زینب (س) برخاست و این چنین خطبه خواند:  به نام خداوند بخشنده و مهربان . خداوند جهانیان را حمد و سپاس مى‏گویم و بر پیامبر اسلام و خاندان او درود و سلام مى‏فرستم . خداوند متعال حقیقت را نیکو بازگو فرمود آنجا که در قرآن بیان داشت "پایان کار کسانى که زشتکارى و گناه انجام داده‏اند به جایى رسید که آیات خدا را دروغ شمردند و آنها را به استهزا و مسخره گرفتند" (روم/10) آرى، کلام خدا صدق و راست و عین واقعیت و حقیقت است .

یزید، از اینکه زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته ‏اى و ما را همچون اسیران از سویى به سوى دیگر مى‏برى، گمان دارى که ما در نزد خدا خوار و پست ‏شده‏ایم و تو در پیشگاه او قرب و منزلت ‏یافته‏اى؟ و با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته و با نگاه غرورآمیز و شادمانه به اطراف خود مى‏نگرى؟ از اینکه دنیایت آباد شده است و امور طبق مراد تو مى‏چرخد و مقام و منصبى را که حق ما خاندان(رسول اکرم (ص)) است، در دست گرفته‏اى، شادمانى؟ اگر چنین تصور باطلى بر وجود تو حکمفرما شده است، لحظه ‏اى بیندیش و فکر کن! مگر فراموش کرده ‏اى کلام خدا را که مى‏فرماید: "گمان نکنند آنان که به راه کفر بازگشته ‏اند که آنچه ما براى آنها پیش مى‏آوریم و آنها را مهلت مى‏دهیم به نفع آنان و به خیر و سعادتشان است، که این مهلت دادن براى آن است که بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذاب ذلت ‏آمیز ابدى در پیش است" .(آل‏عمران/178)

اى فرزند آزادشدگان! آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده نهان سازى، ولى دختران پیامبر خدا را، در میان نامحرمان، به صورت اسیر حاضر نمایى، حجاب آنان را بدرى، روى آنان را بگشایى و دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند و شهرى و بیابانى بدانها چشم بدوزند و نزدیک و دور و مردمان پست و شریف به تماشایشان بایستند، در حالى که نه از مردانشان سرپرستى مانده و نه از یاورانشان مددکارى؟ اما چه توقع و انتظارى است از فرزند آن جگرخوارى که جگر پاکان را جوید و بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان اسلام روییده است؟ چگونه مى‏توان از فردى انتظار کوتاه آمدن داشت که همواره با بغض و دشمنى و کینه و عداوت، به خاندان ما نگریسته است؟

یزید! این جنایات بزرگ را انجام داده ‏اى، آنگاه نشسته‏ا ى و بى‏آنکه خود را گناهکار بدانى یا جنایات خود را بزرگ بشمارى، با خود ندا سر مى‏دهى که ایکاش پدران من حضور داشتند و از سر شادمانى و سرور فریاد برمى‏آوردند و مى‏گفتند: "اى یزید! دست مریزاد" ؟ این جمله‏ جسارت ‏آمیز را مى‏گویى، در حالى که بى ‏شرمانه چوب ‏دستى بر دندانهاى مبارک اباعبدالله، سید جوانان بهشت مى‏کوبى! چگونه چنین یاوه ‏سرایى نکنى؟ تویى که زخم‏ هاى گذشته را شکافتى و ریشه ‏ما را با ریختن خون فرزندان محمد (ص) و ستارگان روى زمین از آل عبدالمطلب بریدى و اکنون پدران خود (نسل شرک و بت‏پرستى) را ندا مى‏دهى و گمان دارى که با آنان سخن مى‏گویى . به زودى خودت به جمع آنان ملحق مى ‏گردى و در آن جایگاه، عذابى ابدى است که آرزو مى‏کنى ایکاش دست‏هایم شل و زبانم لال مى ‏گشت و هرگز چنین یاوه‏هایى را به زبان نمى‏آوردم و هرگز چنین کارهاى ناشایستى را انجام نمى‏دادم .

پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما بگیر و از آنان که بر ما ظلم کردند انتقام بکش و آتش قهر و غضبت را بر کسانى که خون ما و حامیان ما را ریختند، فرو فرست . قسم به خدا که اى یزید! بدان با این جنایت هولناک پوست‏خود را شکافتى و گوشت‏خود را پاره کردى . به همین زودى است که در عرصه محشر به محضر رسول‏الله (ص) وارد شوى، در حالى‏که بار گرانى از مسوولیت ریختن خون فرزندان او و هتک حرمت ‏خاندان و پاره‏هاى تن او را بر گردن گرفته‏ اى . آن روز، همان روزى است که خداوند تمامى آنان را جمع مى‏نماید و پریشانى و پراکندگى آنان را سامان مى‏بخشد و حقشان را مى‏ستاند .

" گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده‏اند، مردگان‏اند؛ بلکه آنان زنده‏اند و نزد پروردگار خود، روزى مى‏خورند "  (آل‏عمران/168).

اى یزید! تو را همین بس که داور و حاکم تو خداوند باشد و خصم تو پیامبر، و جبرئیل پشتیبان او . به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست و بر این جایگاه نشاند و تو را بر گرده مسلمانان سوار کرد خواهد یافت که ستمگران را چه عقوبت و جایگاه بدى است و کدام‏ یک از شما جایگاه بدترى دارید و سپاهش ناتوانتر .

اى زاده معاویه! اگر چه شداید و پیشامدها و فشار روزگار مرا در شرایطى قرار داد که مجبور شدم با تو حرف بزنم، اما تو را کوچکتر از آن مقام ظاهرى ‏ات مى‏بینم و تو را بسیار توبیخ و سرزنش مى‏کنم . چگونه سرزنش نکنم با اینکه چشم‏ها در فراق دوستان، گریان، و دل‏ها در فراق عزیزان، سوزان است .

آه! چه شگفت ‏انگیز است که مردان بزرگ حزب خدا به دست‏ حزب شیطان، آن بردگان آزاد شده کشته شوند! همین دست‏هاى شماست که به خون ما خاندان (پیامبر) آغشته شده است و دهانتان از گوشت ما پر گردیده است . مگر نه اینکه آن بدن‏هاى پاک و پاکیزه روى زمین افتاده و گرگ‏هاى بیابان بدن‏هاى آنها را حلقه زده‏اند و کفتارها آنها را در خاک مى‏غلطانند . اى پسر سفیان! اگر چه تو امروز کشتار و اسارت ما را غنیمت ‏شمرده‏اى و به آن مى‏بالى، اما طولى نمى‏کشد که مجبور مى‏گردى غرامت و تاوان آن را پس بدهى، و آن روزى است که آنچه از پیش فرستاده‏اى خواهى یافت "و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمى‏ورزد" (حج/10). ما از بیدادگرى ‏هاى تو، به پیشگاه او شکایت مى‏بریم و او تنها پناهگاه و امید ماست .

پس هر مکرى که مى‏توانى بساز و هر تلاشى که مى‏توانى انجام بده؛ ولى بدان به خدا سوگند! هرگز توان آن را ندارى که ذکر خیر ما را از یادها ببرى و قدرت آن را ندارى که وحى ما را نابود سازى و دوره‏ى ما را به پایان رسانى و نمى‏توانى ننگ و عار اعمالت را از دامن خود بزدایى . اى یزید! بدان که عقلت ضعیف و ایام حکومتت اندک و اجتماعت رو به پراکندگى و پریشانى است . روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد: آگاه باشید که لعنت ‏خدا بر ستمکاران باد . پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است که اول کار ما را خوشبختى و مغفرت و پایان آن را شهادت و رحمت قرار داد .

از خدا مى‏خواهم که ثواب و رحمت ‏خویش را بر شهیدان ما کامل کند و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان و بازماندگان شایسته‏ آنان قرار دهد که او با محبت و مهربان است و او براى ما کافى است و هم او بهترین پشتیبان ماست .



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 1:28 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

زبانحال حضرت زینب با سر برادر

در زمین کربلا آزادی ام محدود بود

این تنت غرق به خون، اما سرت مفقود بود

ای اخا من را ببخشا گر نبودم قتلگاه

چون تمام راه ها بر دیدنت مسدود بود

 

این همه ظلم و جفا بر عشق و آل عشق چیست؟

 

کوفیان و شامیان را حب خود معبود بود

قبله ام کرببلا و کعبه ام قلب شما

قلب دشمن در کنار کعبه ام مترود بود

سوی ابراهیم شیعه آتش آوردند، یار

آتش خیمه بسان آتش نمرود بود

بهر چه ما را به کوفه روی باز آورده اند

تاج و تخت و سلطنت در قلبشان مسجود بود

ظهر عاشورا مشامم را گلی پر عطر کرد

گوییا روز ظهور مهدی موعود بود

شمر رأست را برید و هیچ ترسی هم نداشت

امتحان بندگی را شمر دون مردود بود



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:33 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

کربلا، پربلا، بهشت با صفا

کربلا ، زائرت ، شده خود خدا

کربلا، قلب ما، دخیل درگهت

کربلا ، عاشقت ، شدم به هر جهت

کربلا ،این دلم، اسیر دام تو

این دل، غمزده ، غلام نام تو

کربلا، عاشق، دو گنبدت شدم

قلب خویش، از ازل، به نام تو زدم

کربلا، آشنا، دیار دلربا

رنگ اشکم شده ، به رنگ کهربا

کربلا آتشی به جان خسته ام

از همه با غمت که دلگسسته ام

کربلا راه تو ره امام من

مزه ی خاک تو به زیرکام من

کربلا غمزه ی دو چشم مست تو

دست دل خورده است گره به دست تو

کربلا آخرش مرا تو می خری

با دوبال خودت حرم تو می بری

کربلا کن نگاه به قلب زار من

بین حسینی شده همه تبار من



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:24 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

برمشامم بوی خاک کربلا گرآشناست                 چون که در وقت صلاتم زیر سر خاک شفاست
میرسد آوای هل من ناصرش بر گوش دون                 پاسخش را داده اند اندر صدای تیر و خون
 
هر که را در کربلا بود و نبودش یارعشق                 سنگ را لبیک کردند بر جبینش در دمشق
لحظه را کردند غنیمت برده اند انگشتری                   با همان انگشترش نازی کنند بر دختری
بوی خون آید ز عرش کربلا از بطن سین                 سرشکان سر میشکست آنروز بر روی زمین
کربلا برگ درختان را جدا کرد از تنه                    قفل سر واکرده زینب,محملش گشته قمه
بر دلم افتاده امشب خواب بینم کربلا                  طی الارضی خوانده قلبم رفته تا ملک خدا
ترسم از آن لحظه ای پرسند خدایت؟زیر دین           ترسم از آن لحظه که گویم خدای من حسین
بماند,وزن شعرم را خرابات می است                    شاه بودم لیک از عشق تو گشتم پست پست
آرزوی دیدن فرش خدا دارم خدا                      لحظه مرگم شود در ساعتی در کربلا
کربلا و با صفا و شد شفا اندر نوا                 دل خراب و سر شکان و دل میان نینوا
بر مشامت میرسد هرلحظه بوی کربلا          ای محبا بر دلت ترسم بماند آرزوی کربلا


نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:21 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

درب دلم روی درب میکده باز است

این دل من بی حسین غرق نیاز است

بر دل من حک شده است نام ابالفضل

این سر قلبم ز عشق سر به فراز است

هر که غلام در میکده اش شد

اول وقت اذان ، محو نماز است

ای که شوی مدعی بر طلب یار

تا  برسیدن به عشق، راه دراز  است

بنده نوازی بکن شبیه ابالفضل

نوکر آقای ما بنده نواز است

نحوه ی رقصم ز عشق سینه زنی هست

یا علی و یا علی نحو ه ی ساز است

گر دل من را به وقت عشق بسنجی

با دل یارم دلم بین که طراز است



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

ما مزه ی قران را ، در نام حسین دیدیم

شیرین ز عسل را هم ، در کام حسین دیدیم

ما پرزده در بام ، بین الحرمین هستیم

ما دانه ی ماتم را ، در بام حسین دیدیم

از لحظه ی اول هم ، مجنون حسین بودیم 

از روز ازل خود را ، در دام حسین دیدیم

با عشق حسینی ما ، عمر ابدی داریم

ما آب حیات عشق ، در جام حسین دیدیم

شد مرجع تقلیدم ، عباس حسین یا رب

ما سینه زدن را در ، احکام حسین دیدیم



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:13 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

کربلا، پربلا، بهشت با صفا

کربلا ، زائرت ، شده خود خدا

کربلا، قلب ما، دخیل درگهت

کربلا ، عاشقت ، شدم به هر جهت

کربلا ،این دلم، اسیر دام تو

این دل، غمزده ، غلام نام تو

کربلا، عاشق، دو گنبدت شدم

قلب خویش، از ازل، به نام تو زدم

کربلا، آشنا، دیار دلربا

رنگ اشکم شده ، به رنگ کهربا

کربلا آتشی به جان خسته ام

از همه با غمت که دلگسسته ام

کربلا راه تو ره امام من

مزه ی خاک تو به زیرکام من

کربلا غمزه ی دو چشم مست تو

دست دل خورده است گره به دست تو

کربلا آخرش مرا تو می خری

با دوبال خودت حرم تو می بری

کربلا کن نگاه به قلب زار من

بین حسینی شده همه تبار من



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:12 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

فرمانده کل کائنات است حسین

معنای نماز و صلوات است حسین

ای آنکه برات کربلا می خواهی

در دست کرامتش برات است حسین


 

نامش به زبان به چه گوارا باشد

در کام چو مزه ی نبات است حسین

خضر از دو لب عشقِ حسین مِی می زد

والله قسم آب حیات است حسین

غم می خوری از مشکل خویش ای انسان

والله کلید مشکلات است حسین

ذرات جهان ذکر حسین می گویند

زیر ید او کل کُرات است حسین

کن گریه ز داغ و الم و درد حسین

لب تشنه ی در پیش فرات است حسین

گر از گنه خویش شدی خسته بدان

نورانیت هر ظلمات است حسین

رو سوی خیام و هیئات آور دل

ذکر همه ی این هیئات است حسین

در وقت وفاتت که رسد بر دادت

والله که کشتی نجات است حسین

گر مهدی ز انفاس خودش نفحه زند

ذکر همه ی این  نفحات است حسین

یک عمر حسین گفته ام ان شاء الله

ذکر لب من وقت وفات است حسین

ای مدعی عشق حسین این را دان

عامل به نماز و به زکات است حسین



نوشته شده در سه شنبه 90 آذر 15ساعت ساعت 2:10 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin