سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

خرمشهر آزاد شد. این خبر نتیجه عملیات بزرگى با عنوان بیت المقدس که در 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت ماه سال1361 با رمز یا على بن ابى طالب (ع) آغاز شد و رزمندگان اسلام با عبور از رودخانه کارون و طى 3 مرحله عملیات، خرمشهر را پس از نزدیک به 20 ماه با نیرویى متشکل از دلیرمردان نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران، جان برکفان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، سلحشوران بسیجى و با پشتیبانى نیروهاى هوایى و دریایى ارتش، جهاد سازندگى به اجرا درآمده بودبه پیروزی رساندند. این نبرد درخشان ترین فصل کارنامه عملیاتى نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى ایران در کل 8 سال دفاع مقدس بود. دستاوردهاى نظامى و سیاسى این عملیات چنان عظیم است که به حق مى توان آن را بزرگ ترین نقطه عطف در طول دفاع مقدس نامید.
رئیس رژیم بعثى عراق که پیوسته ادعا مى کرد چنانچه ایران بتواند خرمشهر را بازپس گیرد، کلید شهر بصره را به ایرانیان خواهد داد، با دریافت این ضربه سهمگین چنان مات و مبهوت شد که نه تنها وفاى به عهد خود را فراموش کرد بلکه پس از پایان این عملیات و آزادى خرمشهر، به دلیل بیم از آسب پذیرى بیشتر در مقابل تهاجمات گسترده تر نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى ایران، در پوشش شعار «صلح طلبى و لزوم آمادگى براى نبرد با اسرائیل به مناسبت اشغال جنوب لبنان» در آستانه تشکیل کنفرانس کشورهاى غیرمتعهد ، به صورت یک طرفه اعلام آتش بس کرد و دست به عقب نشینى عمومى از سایر مناطق اشغالى زد و شکست خفت بار خود و بویژه از دست دادن خرمشهر را یک عقب نشینى تاکتیکى عنوان کرد. عملیات بیت المقدس داراى ویژگى هایى است که آن را از عملیات هاى پیش و پس از آن متمایز مى کند. به اختصار این ویژگى ها عبارتند از:
1 ـ کوتاه بودن زمان براى آمادگى
طرح ریزى این عملیات بزرگ بلافاصله پس از عملیات غرورآفرین فتح المبین آغاز و در کمتر از یک ماه به اجرا درآمد.
2ـ وسعت منطقه نبرد
وسعت منطقه عملیات بیت المقدس برابر وسعت عملیات فتح المبین بود.
3ـ مداومت زیاد عملیات
بیت المقدس طولانى ترین عملیات تصدى دوران دفاع مقدس است.
4 ـ اجراى عملیات عبور از رودخانه :که از پیچیده ترین و مشکل ترین نوع عملیات رزمى چه از نظر طرح ریزى و چه از نظر اجرا و چه از نظر تدارک وسایل ویژه است. بویژه آن که عملیات عبور در مقیاسى وسیع و با وجود محدودیت هاى بسیار از نظر تجهیزات انجام گرفت.
5 ـ حجم تلفات و خسارات وارده و نیز اسراى گرفته شده از دشمن بى سابقه بود.



نوشته شده در چهارشنبه 91 خرداد 3ساعت ساعت 8:41 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

ایام عید است و مواظب باشید در دید و بازدیدها مجالس و محافل خانوادگی را با حرف های بیهوده یا خدای ناخواسته غیبت و تهمت ها آلوده نکنید و به جای آن داستان ها و فرازهای عبر ت آموز تاریخ را بازگو کنید تا دختران و پسران جوان مخصوصاً کسانی که تازه ازدواج کرده اند پند بگیرند.

 یکی از مسایل پندآموز تاریخ که بسیار دردناک و در عین حال عبرت انگیز بود، ماجرای کف زدن فرزند آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری هنگام اعدام پدر بود.

این مجتهد و عادل انقلابی , علیه مشروطه غیرمشروعه آن زمان قد علم کرد.

با این که اول مشروطه خواه بود،اماچون مـشـروطـه از مسیر اصلی خود منحرف شد و از مسیر اسلام خارج شد با آن مخالفت کرد، عاقبت او راگرفتند و زندانی کردند.

شیخ پـسری داشت و بیش از بقیه اصرار داشت که پدرش را اعدام کنند.

یکی از بزرگان گفته بـود, مـن بـه زندان رفتم و علت را از شیخ فضل اللّه نوری سؤال کردم .

ایشان فرمود:خود من هم انتظارش را داشتم که پسرم چنین از کار درآید.

چـون شـیخ شهید, اثر تعجب را در چهره آن مرد دید, اضافه کرد:این بچه در نجف متولد شد.

در آن هـنگام مادرش بیمار بود, لذا شیر نداشت .مجبور شدیم یک دایه شیرده برای او بگیریم .

پس از مـدتی که آن زن به پسرم شیر می داد, ناگهان متوجه شدیم که وی زن آلوده ای است , علاوه بر آن از دشمنان امیرالمومنین (ع ) نیز بود.... کـار ایـن پـسـر به جایی رسید که در هنگام اعدام پدرش کف زد.

آن پسر فاسد, پسری دیگر تحویل جامعه داد به نام کیانوری که رئیس حزب توده شد.

نکته:

مادرانی که به هر دلیلی نمی توانند بچه خود را شیر دهند مواظب باشند، پستان مادری را در دهان کودک خود بگذارند که خداترس باشد و اهل گناه نباشد، چون کـودک وقـتی که خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش یافته مادر است، روحیات فرزند نیز جدای از روحیات او نخواهد بود و این امر اثر مهم رعایت حلال و حرام الهی را به ویژه در خوراک به همگان گوشزد می کند، تاجایی که وقتی در روز عاشورا امام حسین (ع) مردم را نصیحت می دادند و آنان نمی پذیرفتند، آن حضرت فرمود که چون شکم شما از حرام پر شده است لذا سخن حق در دل شما اثر نمی کند.


نوشته شده در سه شنبه 91 فروردین 8ساعت ساعت 12:6 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر
طبقه بندی: مذهبی

شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. شهادت مرگی از راه کشته شدن است، که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن ((فی سبیل الله))انتخاب می کند. یعنی شهید در راهی کشته می شود که هر دو ارزش آگاهانه و فی سبیل الله را داراست و چنین مرگی است که به تعبیر پیامبر((ص)) شریفترین و بالاترین نوع مردن است (اَشرُفُ المُوًتِ قَتْلُ الشَّهادَهِ)و علی(ع) آن را گرامی ترین نوع مردن می داند.(اَکْرُمُالمُوًتِ اَلْقُتْلُ)

 

شهید در لغت به معنی ((گواه)) است و در اصطلاح به کسی گویند که در مجرای شهادت قرار گرفته و در راه خدا کشته می شود.

شهادت نوعی از مرگ نیست بلکه صفتی از ((حیات معقول)) است. زیرا حیات معمولی که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره می کند، همواره خود و ادامه بی پایان خود را می خواهد، لیکن در حیات معقول فرد آن زندگی پاک از آلودگی ها که خود را در یک مجموعه بزرگی به نام جهان هستی در مسیر تکاملی می بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. لذا شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی است برای حیات طیبه و به مصداق آیه شریفه قرآن که می فرماید:

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون

(169 آ ل عمران)

و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند.

شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن می باشد.

و یا در آیه ای دیگر می فرماید : ((و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون)) که در این آیه نیز به زنده بودن شهید اشاره نموده است.

در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده باشند وجود دارد. از جمله مسائلی که در این آیات به آن اشاره شده است عبارت است از زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید، ضایع نشدن عمل شهید، مسرت و خوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید. در این نوشتار کوتاه اشاره ای به آنها خواهیم داشت.

حیات شهید

 

یکی از ویژگی هایی که قرآن شریف برای شهیدان ذکر کرده است، مساله حیات و زنده بودن آنها است. حال باید بدانیم که منظور قرآن از این حیات چه نوع حیاتی است؟ و مقصود قرآن چیست؟ آیا منظور از حیات، حیات مادی است؟ یا این حیات مخصوص به روح و روان شهدا است؟ آیا این حیات به جسم شهید هم مربوط می شود یا خیر؟ و دهها سوال دیگر که باید مورد بررسی قرار گیرد و به آنها پاسخ داده شود.

حیات در لغت به معنای ((زنده بودن)) آمده است. و در اصطلاح از دیدگاه های مختلف تعاریفی از آن ارائه گردیده است.

اما مراد از حیات شهیدان که خداوند در قرآن فرموده چیست؟

در ذیل آیه 154 سوره بقره تحت عنوان((و لا تقتلوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون)) که به زنده بودن شهیدان اشاره کرده و اقوال مختلفی از طرف مفسرین ارائه گردیده است.

برخی گفته اند که منظور این است که شهدا بزودی در قیامت زنده خواهند شد. برخی نیز گفته اند که : کشته شدگان در راه خدا، دارای هدایت و ایمان و دین صحیح هستند، نمرده اند و زنده هستند. برخی دیگر گفته اند : مقصود این است که، چون از شهیدان، نام نیک در این دنیا باقی مانده است زنده می باشند. مفسرین دیگر نیز اقوال دیگری را آورده اند که هر کدام به نوعی بیان کننده حیات شهدا می باشد و همه این اقوال به زنده بودن آرمان و اهداف شهیدان در جامعه باور دارند.

رزق و روزی شهید

 

خداوند در قرآن کریم در سوره آل عمران در آیات 169 تا 171 می فرماید :

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون، فرحین بما آتاهم من فضله و یستبشرون بالذین…

در این آیات خداوند بعد از اینکه می فرماید شهیدان را مرده مپندارید اشاره می کند به اینکه شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند(عند ربهم یرزقون) که در این قسمت از آیه به ارتزاق شهیدان اشاره شده است. لذا اگر نوعی حیات مجازی برای شهیدان فرض نمائیم با ارتزاق منافات دارد پس باید حیات را حقیقی در نظر گرفت. زیرا ارتزاق از ویژگی های موجود زنده و حقیقی است و چون خداوند درباره شهیدان گفته است که نزد پروردگارشان، ارتزاق می کنند لذا شهید نمی تواند زنده حقیقی نباشد.

در این آیات، سپس خداوند می فرماید : شهدا به خاطر آنچه که خداوند از فضل خود به آنهاارزانی نموده است خوشحال وشادمانند ، ودر تفسیر مجمع البیان آمده است که این خوشحالی به خاطر نعمت های بهشتی است که خداوند نصیبشان نموده است .

وبرخی نیز گفته اند این خوشحالی بخاطر رسیدن آنها به مقام حقیقی ولایت و عبودیت است.

در ادامه آیات آمده است که : شهدا به آن مومنانی که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعد در پی آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده و بشارت می دهند که از مردن نترسید واز خوف از دست دادن متاع دنیا غم مخورید . وآنها را به فضل و نعمت خدا بشارت می دهند و این که خداوند اجر اهل ایمان را ضایع نمی کند.

بنابراین شهدا به واسطه نعمت های خدادادی مسرور و خوشحالند و می خواهند این خوشحالی را با دیگران که به آنها ملحق می شوند تکمیل نمایند و مایلند که به آنها بشارت داده شود که ترس و اندوهی به خود راه ندهند .

در تفسیر مجمع البیان برای این موضوع سه دلیل ذکر نموده اند :

1-شهدا از وضع برادران مومن خود که در دنیا زنده اند و در راه خدا به جهاد مشغول هستند اظهار سرور می نمایند.

2-قول دوم این است که نامه ای به شهیدان ارائه می شود که در آن اسامی برادران ایمانی آنها ، که به درجه شهادت نایل و به آنها ملحق خواهند شد ، ثبت است و شهیدان با دیدن این اسامی خوشحال خواهند شد.

3-مراد از(( لم یلحقوا بهم)) مومنانی هستند که در فضل ومقام به آنها نرسیده اند ولی به واسطه ایمان، مقامی عظیم دارند .

در همین رابطه حدیثی از پیامبر (ص) نقل گردیده است که بی مناسبت نیست آن را ذکر نماییم وآن این که :

از پیامبر اکرم (ص)نقل شده استکه شهید دارای سه خصلت است :

عند اول قطرة  من دمه یکفرعنه کل خط ویری مقعده فی الجنة، و یزوج من الحور العین، و یومن من الفزع الاکبر ومن عذاب القبر، ویحلی حلی الایمان

یعنی با ریختن اولین قطره خون شهید همه خطاها وگناهانش بخشیده و نادیده گرفته می شود ودیگر این که جایگاه خود را در بهشت می بیند و از همسران بهشتی اختیارمی کند و هم چنین از فزع اکبر ( گریه و زاری ) و عذاب قبر در امان است و از لباس های بهشتی بر او می پوشانند.

این حدیث و امثال آن دال بر جاودانگی و جایگاه رفیع و حیات حقیقی شهیدان دارد.

در حدیث دیگری از پیامبر (ص) نقل شده است که رسول اکرم (ص) در روز احد بالای سر ((مصعب بن عمیر)) ایستاد و برای او دعا کرد و سپس گفت :

انّ رسول الله یشهد انّ هولاء شهداء عند الله یوم القیام  فاتوهم زوروهم وسلمو علیهم فوالذی نفسی بیده ، لا یسلم علیهم احد الی یوم القیامه ، الاّ ردّوا علیه ، یرزقون من ثار الجن   ووتح  .

(کشف الاسرار،ج1 ، ص417 )

یعنی رسول خدا گواهی می دهد که شهدا شاهدان من نزد خدا در روز قیامت هستند. بیایید و ایشان را زیارت کنید ، بر اینان سلام کنید ، که سوگند به آن که جانم در دست اوست ، هیچ کس نباشد که بر آنها سلام کند الا اینکه جوابش را می دهند . وآنها از میوه های بهشتی وهدایای آن روزی داده می شوند .

این حدیث نیز دلالت بر زنده بودن شهدا دارد و نیز دلالت بر لزوم زیارت آنان دارد.

در آیه دیگری از قرآن کریم نیز به روزی شهدا اشاره شده است آن جا که می فرماید :

والذین هاجروا فی سبیل الله ثم قتلوا اوماتو لیرزقنّهم اللّه رزقا حسنا وان اللّه لهو خیر الرازقین لیدخلنّهم مدخلا یرضونه.

(58 و 59 سوره حج)

یعنی آنان که در راه رضای خدا، از وطن هجرت نمودند و در راه دین خدا کشته شدند و یا مرگشان فرا رسید، البته خداوند، رزق و روزی نیکوئی در بهشت ابد نصیبشان  می گرداند که همانا خداوند بهترین روزی دهندگان است. خداوند به آنان در بهشت منزلی عنایت کند که بسیار به آن راضی و خوشنود باشند.

در این آیه پس از این که از رزق و روزی شهدا با نام رزق حسن و نیکو یاد می کند جایگاه آنان را در بهشت معرفی و آنرا مقام رضوان و رفیع می داند. حقیقت رزق شهدا در جهان دیگر بر ما پوشیده است لیکن می دانیم که رزق آنها از جانب خداست.

آمرزش گناهان شهید

 

در قرآن کریم درباره بخشش گناهان شهید چنین آمده است.

فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لا کفّرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جناتٍ تجری من تحتها الانهار ثواباً من عند الله و الله عنده حسن الثواب

((195 آل عمران))

آنان که از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون رانده شدند و در راه خدا رنج کشیدند، جهاد کردند و کشته شدند، همانا بدی های آنان را می پوشانیم و آنان را به بهشت هایی که از زیر درختان آن نهرهای آب، جاری و روان است، داخل می کنیم و این پاداشی است از جانب خدا و پاداشی که از جانب خدا باشد نیکوست.   در این آیه اشاره شد که خداوند همه بدی های کشته شدگان در راه خدا را نادیده می گیرد و بعلاوه از جانب خود به آنان نیکوترین پاداش را عطا می کند.

در همین رابطه احادیثی نیز ذکر شده است که به برخی از آنها اشاره می نمائیم.

قال النبی(ص) :

فاذا ودَّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیتان و البیوت، تخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیة من سلخها.

(کشف الاسرار وعده الابرار، ج2، ص347)

یعنی چون رزمندگان با اهل و خانواده خود خداحافظی کنند، ماهی ها و خانه ها، بر آنها می گریند و از گناهان خود خارج می شوند، همانگونه که مار، از پوست خود خارج می شود.

در حدیث دیگری که قبلاً ذکر شد و پیامبر شش خصلت را برای شهیدان ذکر نمودند اولین خصلت این بود که : اولین قطره خونی که از شهید بر زمین ریخته می شود گناهانش بخشیده و آمرزیده می گردد. که این لفظ در احادیث دیگری هم تکرار شده است.

امام صادق(ع) نیز در روایتی می فرمایند :

من قتل فی سبیل الله لم یعرفه الله من سیئاته

(وسایل الشیعه، ج11، ص9)

یعنی کسی که در راه خدا به شهادت نائل شود، هیچ یک از گناهان و بدی هایش به او ارائه نخواهد شد یعنی از همه آنها چشم پوشی خواهد شد.

و در تفسیر آیهان لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

 (170 آل عمران)

نیز آورده اند که به شهیدان بشارت می دهند که از گناهان گذشته خوفی نداشته باشند. زیرا خداوند گناهانشان را با شهادت پاک می سازد.

و در حدیثی دیگر از پیامبر(ص) سوال شد که چرا شهید مورد آزمایش و سوال واقع نمی شود؟ پیامبر(ص) فرمود زیرا شهید در زیر برق شمشیر آزمایش خود را به پایان رسانده است.

پاداش عمل شهید

 

خداوند در چند مورد به پاداش بزرگ و ضایع نشدن عمل شهید در قرآن اشاره فرموده است. از جمله :

و الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضلَّ اعمالهم سیهدیهم و یصلح بالهم و یدخلهم الجنة عرفها لهم.

 آیات 6-4 سوره محمد

یعنی کسانی که در راه خدا کشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را ضایع نگرداند و آنان را به سعادت هدایت کند و امورشان را اصلاح نماید و به بهشتی که قبلاً مقامات آن را به آنها شناسانده است، واردشان می سازد.

و جالب است که خداوند قبل از این قسمت از آیه می فرماید : اگر خدا می خواست، از کفار انتقام می کشید و همه را بدون زحمت جنگ شما، هلاک می کرد، این برای آزمایش خلق نسبت به یکدیگر است.

(سوره محمد آیه 4)

در آیه ای دیگر می فرماید :

و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجراً عظیماً.

 (74 سوره نساء)

یعنی کسی که در راه خدا جهاد کند، و در راه خدا شهید گردد، یا پیروز شود، پاداش بزرگی به او عطا خواهیم کرد.

از آیات ذکر شده چنین برداشت می گردد که خداوند خود ضایع نشدن عمل شهید را تضمین کرده است و این گونه نیست که اگر به ظاهر در جهاد شکست خورده باشند خون آنها ضایع شده باشد. بلکه در هر حال پیروز می شوند.

در آیه دیگری خداوند پیروزی یا شکست رزمندگان و شهید شدن یا نشدن آنها را یکی از دو نیکی قلمداد می نماید.

قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله… 

(52 سوره توبه)

یعنی بگو آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید. یا به شهادت می رسیم و یا پیروز می شویم. در هر حال خداوند خون شهید را تضمین کرده و آن را هدر نمی داند.

در زمان پیامبر(ص) نیز منافقین می گفتند اگر مومنین نزد ما بودند و به جنگ نمی رفتند، نمی مردند و کشته نمی شدند، و خداوند در جواب آنها فرمود : که این آرزوهای باطل را حسرت دل آنها خواهد کرد و خداست که زنده می کند و یا می میراند در هر وقت که بخواهد.

لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسره فی قلوبهم والله یحیی و یمیت.

(156 سوره آل عمران)

در هر حال خداوند خون شهیدان را پاداشی نیکو که همانا دخول در بهشت است عطا خواهد فرمود.

و یدخلهم الجنة عرفها لهم

 (4، سوره محمد)

و در آن مقام به رحمت الهی نائل و به سوی خدا در بهشت خواهند بود.

لئن متّم او قتلتم لالی الله تحشرون.

(158، آل عمران)

در بیان مقام و درجات عالی شهدا و فضیلت شهادت و اجر عمل آنها احادیث فراوانی از ائمه معصومین نقل شده است که این مبحث را با ذکر ترجمه یک حدیث از پیامبر(ص) به پایان می رسانیم.

رسول گرامی اسلام فرمودند :

نیروهای رزمنده هنگامی که تصمیم به شرکت در جنگ می گیرند، خداوند مصونیت آنها را از آتش تضمین می کند. و چون آماده جنگ شوند، فرشتگان به وجود آنها افتخار می کنند. هنگامی که با خانواده خود وداع می کنند ماهی ها و خانه ها گریه می کنند و از گناهان خود خارج می شوند همان گونه که مار از پوست خود خارج می شود. خداوند چهار هزار فرشته را برآنها می گمارد تا از جلو و پشت سرآنان را محافظت نمایند.

_کار نیکی انجام نمی دهند مگر اینکه مضاعف شود. در مقابل هر روز در جبهه ثوابی برابر عبادت هزار مرد عابد … برای ایشان می نویسند. چون با دشمن روبه رو می شوند قلم همه اهل دنیا از درک ثواب آنها عاجز است. و چون به مبارزه با دشمن می ایستند و تیرها را آماده نشانه رفتن به دشمن می کنند و با یکدیگر درآویزند فرشتگان بال های خود را بر سر آنها می گسترانند و برای پیروزی و ثابت قدمی آنها دعا می کنند. هنگام ضرب و زخم، همسر بهشتی و نعمت های الهی بر او فرود می آید. مرحبا به روح پاکی که از بدنی پاک و مطهر خارج شد، بشارت باد بر تو کرامت ها و نعمت هایی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده است و بر قلب هیچ کسی خطور نکرده است.



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:45 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی


فرض بنیاد شهید فرض حیات انقلاب است و با همین ایده هم باید به بنیاد شهید نگاه کنند.

***
بنیاد شهید یکی از برکات و نشانه های حقانیت انقلاب و امام رضوان الله تعالی علیه است.

***
حقا“ باید گفت که بنیاد شهید جزو حسنات جاریه و صدقات جاریه امام بزرگوار است.

***
دستگاه بنیاد شهید باید دستگاه عصمت و طهارت شناخته شود.

***
تلاش شما به عنوان بنیاد شهید، تلاشی است که هرگز کهنه نخواهد شد.

***
باید همه وسایل و عواملی که شهادت را در چشمها شیرین می سازد بکار گرفته شود و بنیاد شهید بنیادی برای حفظ شهادت طلبی باشد.

***
وظیفه بنیاد شهید یک حرکت معنوی است حرکتی که به وسیله آن از خون شهیدان پاسداری گردد.

***
جایگاه خانواده شهدا


خانواده شهید در اجتماع یک واژه افتخار انگیز است.

***
خانواده های شهدا به ملت ایران آبرو و حیثیت دادند.


***
امروز شما خانواده شهدا با دل سرشار از ایمان و خوشنودی از شهادت فرزندانتان ثابت کرده اید که درجامعه ما شهادت، خسارت نیست …


***


شما جوانان عزیز شاهد و فرزندان شهدا یک امتیازی به همه دارید و آن امتیاز این است که یک پیوند خونین با اسلام، با قرآن، با انقلاب بین شما بوجود آمده است.


تکریم شهیدان


وظیفه قدردانی از ایثارگران بویژه شهیدان، فریضه ای عینی و تعینی و همیشگی است.

***
بزرگداشت شهید یعنی اصالت بخشیدن به آن هدفها و تشویق به آن عمل و تقدیس آن ایثار.
 

***
تکریم شهیدان به آن است که این ملت هرگز در برابر سلطه گران مستکبر سرخم نکنند. یاد شهیدان باید همیشه در فضای جامعه زنده باشد.
 

***
زنده نگهداشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم حرکت انقلاب است



نقش شهیدان


شهیدان مظهر هدف و تلاش و تداوم هستند.

***
ما در حقیقت، انقلاب، اسلام، قرآن، استقلال، آبروی و حیثیت را از برکت خون پاک شهدای عزیزمان داریم.

***
خون شهیدان تضمین کننده استقلال ملت و سربلندی اسلام است. نظام جمهوری اسلامی امروز امانت شهیدان است و همه باید بدانند که مبارزه با جمهوری اسلام تمام نشده است.

***
خون شهدای انقلاب اسلامی به هدر نرفته است و آنها بودند که به قیمت خون خود، آبروی اسلام، قرآن پیامبر و استقلال مملکت را حفظ کردند و حرکتی که آنها در این انقلاب از خود نشان دادند در طول تاریخ بی نظیر بوده است.
***
چراغ راه آینده ما شعار آزادگی و فداکاری شهدای ماست.



شهید

همه انسانها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند ، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.

***

مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به کسانی که در سایر کشورها در راه آرمانهای خود فداکاری می کنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.

***
مظهر قدرت ایران شهدا هستند.

***
هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است


شهادت

از خدا می خواهم مبادا بعد از یک عمر زحمت مرگ ما در بستر بیماری باشد و در میدان شهادت نباشد، شهادت. مرگ در راه ارزشهاست …

شهادتها انقلاب ما را پابرجا و تضمین کرده است و به همین دلیل ملت ما را آسیب ناپذیر ساخت.



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:42 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت حضرات علماء اعلام و حجج اسلام سراسر کشور دامت برکاتهم و سایر برادران و خواهران ایمانی میهن عزیزدامت تأییداتهم پس از اهداء سلام و تحیت خالصانه در این وضع فعلی کشور که قوای مسلح ایران در مرزها با خلوص نیت و قلب سرشار از محبت به اسلام و کشور اسلامی به جنگ دفاعی با دشمنان اسلام که آمریکا در راس آنها و امثال صدام تبهکار به پیروی از شیطان بزرگ به کشور اسلامی هجوم آورده اند بپا خاسته و با فداکاری بی نظیر از کشور قرآن دفاع می نمایند بر همه ملت خصوصاً علماء اعلام لازم است از بازماندگان شهیدان دیدن نموده و با عواطف اسلامی خود در خدمت آنان کوشا باشند واز کمکهای معنوی و عواطف روحی دریغ ننمایند اینجانب مراتب احترام خود را تقدیم بازماندگان محترم شهدایی که در راه هدف الهی خود را فدا و دین خود را در پیشگاه ربوبیت ادا نموده اند می نمایم و از خداوند تعالی رحمت واسعه برای شهدا و عزت و سلامت برای بازماندگان عزیز مسئلت می نمایم و مراتب شکرگزاری خود را تقدیم می کنم. امید است انشاءالله تعالی عواطف گرم ملت و علماء عظیم الشأن اسلام بر قلوب سرشار از افتخار جریحه دار آنان تسکین بخشد.
والسلام علیکم و رحمه ا... و برکاته
روح الله الموسوی الخمینی



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:35 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

حضور رهبر انقلاب در قم و بر سر مزار شهید آیت الله مرتضی مطهری در جوار حضرت معصومه (س) ـ



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:31 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

اینجانب به اسلام و اولیای عظیم‌الشأن آن و به ملت اسلام و خصوصاً ملت مبارز ایران ضایعه تاسف‌انگیز «شهید بزرگوار»، متفکر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری قدس‌سره را تسلیت و تبریک عرض می‌کنم. تسلیت در «شهادت» شخصی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد، و تسلیت در «شهادت» مردی که در اسلام‌شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم‌نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست دادم و در سوگ او نشستم که از شخصیتهایی بود که حاصل عمرم محسوب می‌شد. در اسلام عزیز از «شهادت» این فرزند برومند و عالم جاودانه ثلمه‌ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست. برنامه اسلام از عصر وحی تاکنون بر «شهادت» توأم با شهامت بوده، آنها گمان نکردند که از هر موی «شهیدی» از ما و از هر قطره خونی که به زمین می‌ریزد انسانهای مصمم و مبارزی به وجود می‌آید. (1)

*************

قیامی که برای خداست و نهضتی که براساس معنویت و عقیده است، عقب‌نشینی نخواهد کرد. ملت ما اکنون به «شهادت» و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئه‌ای هراس ندارد. (2)

*************

ملتی که تازه‌عروس و تازه دامادش برای «شهادت» داوطلبند و خود را برای هر پیشامدی در راه خدا مهیا کرده‌اند از چه می‌ترسند؟ ملتی که «شهادت» برای او سعادت است پیروز است. ملتی که خود و همه چز خود را برای اسلام می‌خواهد، پیروزمند است. (3)

*************

در آغاز سومین سال پیروزی انقلاب که مرهون فداکاری‌های دلاورانه ملت خصوصاً «شهیدان و معلولان و مجروحان انقلاب» است اینجانب رحمت بی‌پایان خداوند متعال را برای «شهدای» جاوید و صحت و سلامت را برای معلولان و مجروحان عزیز خواستارم و درود پیاپی تقدیم آنان می‌نمایم. این جانبازان حماسه‌آفرین که پرچم پرافتخار لااله‌الا الله را برفراز کشور عزیز به اهتزاز درآورده‌اند وبا خون و توان خود شرافت انسانی ملت بزرگ را بیمه نمودند و با پشتیبانی توده‌های میلیونی بپا خاسته ائمه کفر و الحاد را شکست مفتضحانه داده و کشور را از لوث وجود آنان پاک نمودند، الحق بر ملت ما حق بزرگ دارند. رحمت خدا و سپاس بی‌پایان ملت عزیز نثار روح آنان و دیگر فداکاران در راه گسترش عدالت اسلامی، انسانی باد. هان ای «شهیدان»، در جوار حق تعالی آسوده خاطر باشید که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهد داد. و ای بازماندگان «شهدای» به خون خفته و ای معلولان عزیزی که حیات جاوید را با نثار سلامت خود بیمه کرده‌اید، مطمئن باشید که ملت شما مصمم است پیروزی را تا حکومت الله و تا ظهور بقیه‌الله روحی فداه نگهبان باشد، جاوید باشید و پیروز باشد جمهوری اسلامی. (4)

*************

«شهادت» انسان‌ساز سردار پرافتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملأ اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‌عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‌کنم. تسلیت از آن روز که ملت «شهیدپرور» ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل چه در لبنان و چه در ایران حماسه می‌آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت، و تبریک از آن رو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملتها و توده‌های مستضعف می‌کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خودپ پرورش می‌دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟ چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروههای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در جهاد با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در آن راه به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی «شهید» شد و به حق رسید. هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوای، و این هنر مردان خداست. (5)

*************

ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابرقدرت و زیست با استقلال و آزادی قیام نموده است، خود را برای «شهادت» و «شهید دادن» آماده نموده است و به خود باکی راه نمی‌دهد که دست‌ جنایتکاران ابرقدرت از آستین مشتی جنایتکار حرفه‌ای بیرون آید و بهترین فرزندان راستین او را به شهادت رساند. (6)

*************

مگر ما پیروان پاکان سرباخته در راه هدف نیستیم که از «شهادت» عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم؟ مگر دشمن قدرت آن دارد که با جنایت خود مکارم و ارزشهای انسانی «شهیدان» عزیز ما را از ‌آنان سلب کند؟ مگر دشمنهای فضیلت می‌توانند جز این خرقه خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند؟ شما ملتی را که معلولشان در تختهای بیمارستانها آرزوی «شهادت» می‌کنند و یاران را به «شهادت» دعوت می‌کنند، نشناخته‌اید. (7)

*************

اکنون اسلام به این «شهیدان» و «شهیدپروران» افتخار می‌کند، و با سرافرازی همه مردم را دعوت به پایداری می‌نماید؛ و ما مصمم هستیم که روزی رخش ببینیم و این جان که از اوست تسلیم وی کنیم. (8)

*************

رحمت و درود بی‌پایان ملت بر شهدای انقلاب از 15 خرداد تا 7 تیر ماه 60 و سلام و تحیت بر مظلومان جهان و مظلومان ایران در طول تاریخ. (9)

*************

در هر موقعی که ما «شهید» دادیم ملت ما منسجم‌تر شده. (10)

*************

آقای رجایی و آقای باهنر هر دو «شهیدی» هستند که با هم در جبهه‌های نبرد، با قدرتهای فاسد هم جنگ و همرزم بودند و مرحوم شهید رجائی به من گفتند که من 20 سال است که با آقای باهنر همراه بودم، و خداوند خواست که با هم از این دنیا هجرت کنند و به سوی او هجرت کنند. (11)

*************

ملت ما از این «شهادت‌»ها بسیار دیده است، و در این چند سال اخیر صدها شهید داده و هزاران شهید و هزاران معلول، و پایدار ایستاده است. (12)


نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:30 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

روز پنجم، دشتی تفتیده و سوزان «هفتم خردادماه 1365» حوالی بصره، عراقی ها هزاران اسیر بسیجی را با دست های بسته و زخمی، خسته و تشنه که از شلمچه و فاو اسیر گرفته اند، در یک حصار توری مانند یک قفس، پشت دروازه های بصره، زیر آفتاب داغ و سوزان عراق، بدون آب و غذا، نه سقفی نه دیواری، نه سایه و سرپناهی، برای بازجوئی های نخست و تخلیه اطلاعات جنگی نگه داشته اند.

روز پنجم، دشتی تفتیده و سوزان «هفتم خردادماه 1365» حوالی بصره، عراقی ها هزاران اسیر بسیجی را با دست های بسته و زخمی، خسته و تشنه که از شلمچه و فاو اسیر گرفته اند، در یک حصار توری مانند یک قفس، پشت دروازه های بصره، زیر آفتاب داغ و سوزان عراق، بدون آب و غذا، نه سقفی نه دیواری، نه سایه و سرپناهی، برای بازجوئی های نخست و تخلیه اطلاعات جنگی نگه داشته اند.

با هر سوالی که بازجوهای بی رحم عراقی از اسرا می پرسند، در پاسخ می گویند: «حرس الخمینی» و با حرص و ولع، با مشت و لگد، با قنداق تفنگ و پوتین، تو سر بچه ها می کوبند.

سه روز بود که ما را آورده اند، خیلی از بچه ها گلوله خورده اند، ترکش خمپاره، موج گرفته بودند، عده ائی نیز با دست و پای قطع شده، جسمی پاره پاره، بدون هیچ درمان اولیه، روی زمین سخت، زیر آسمان سوزان، با حالی غریبانه، اینجا توی این قفس، تو گوئی عصر عاشورا دیگر بار تکرار شده است.

من بودم و رسول کریم آبادی، حسین برومند، شعبان صالحی و شعبان نائیجی و سعید مفتاح و دیگر همرزمانم از گردان یارسول(ص)، بیست و هشت نفر با هم در شلمچه اسیر شدیم. رسول از ناحیه ران هر دو پایش، تیرخورده بود، تیرکالیبر، بالای پیشانی اش هم یک گلوله سیمینوف نشسته بود، حسین برومند هم یک تیرکلاشینکف به ساق پای چپش خورده بود. +( کتاب فانوس کمین، توسط نشر عماد، بطور مفصلی این سرگذشت غریبانه را منتشر کرده)+ رسول بخاطر شدت جراحت اش، و خون ریزی زیاد، بصورت اغماء و تبدار افتاده است.

ساعت ده صبح، روز هشتم خرداد، ناگهان چند اتوبوس وارد حصار می شوند، اعلام کردند که می خواهند زخمی ها را برای درمان به شهر بصره ببرند، تند و عجولانه هر چه اسیر زخمی بود، سوار ماشین ها کردند، زخمی ها را که بردند، تانکر های آب آمدند و محوطه چند هزار متری را آب پاشی کردند.

سرباز های عراقی سراسیمه این سو آن سو می دوند، بچه های کم سن و سال را از جمع کل اسرا جدا کردند. دست من را گرفتند. جلوتر از همه جوری که خوب دیده بشوم. بار اولشان نبود، هربار که چنین رفتاری را انجام می دادند، یک ساعت بعد خبرنگاران، یا از صلیب سرخ به داخل حصار توری می آمدند و ما خوب می دانستیم که می خواهند از نظر تبلیغاتی نشان بدهند، جمهوری اسلامی ایران، مرد جنگی ندارد، بچه های کم سن و سال را به جبهه می آورد.

هنوز یک ساعت از این هول ولای سربازهای عراقی نگذشته بود، کلی خبرنگار، عکاس، فیلمبردار مرد و زن، ریختند داخل حصار از هند و فرانسه، آمریکاه و شوروی، انگلیس، آلمان، پاکستان، ترکیه، قطر، عربستان، از همه کشورهای دنیا آمده بودند.

از شکل ظاهری آنها می شد فهمید اهل کدام کشور هستند.

فیلم بردارها فیلم می گرفتند، عکاس ها عکس می انداختند، یک سری هم دنبال مصاحبه با اسرا بودند،
من نیز سر در خیال خویش، خیره به خاک داغ و سوخته عراق، هنوز نیم ساعت از ورود خبرنگارها نگذشته بود، یک عالمه عراقی قلچماق، با صورت های پهن و ورآمده، سبیل های دراز، چون کله یک دراز گوش، با ماشین های نظامی، با اسکرت و یک هیجان خاص سرو کله شان پیدا شد.

سربازهای عراقی به ما گفتند: فاتح شلمچه آمده است و دویدند مقابلش، زانو زدند، روی زمین، پوتین هایش را می بوسیدند. می گفتند: «فاتح شلمچه عدنان خیرالله است» خشن و تندخو و بد هیبت، ما که این غول وحشی را از قبل ندیده بودیم و به چهره نمی شناختیم.

فقط شنیده بودیم که شلمچه و فاو را سپاه سوم و هفتم حزب بعث عراق تجاوز کرده...

شلمچه را سپاه سوم عراق، به فرماندهی«عدنان خیرالله» و فاو را سپاه هفتم عراق به فرماندهی«ماهر عبدالرشید» تصرف کرده اند.

من عکس ماهر عبدالرشید را قبلا، توی سنگرهای که فتح کرده بودیم، دیده بودم، صورتی زشت و بدخو، شکل یک خوک وحشی، یک چشم اش تیر خورده و صورتش را ترکش ها خراشیده بودند، جوری که کاسه چشم اش ته افتاده بود.

جای برش ترکش ها چهره اش را بشدت زشت و بد ترکیب کرده بود.

این دو غول زشت وحشی هر دو از سرداران جنگ و دست راست و چپ صدام افلقی بودند.

و از سوئی دیگر رقیب سر سخت یکدیگر هم محسوب می شدند.

فرمانده سپاه سوم عراق گشتی در بین اسرا زد، دوربین ها، به دنبالش، یک راست آمد سمت ما، مقابل دوربین ها ایستاد، یکی از افسران زیر دست اش، یک قوطی آب معدنی که سرش را بریده بودند، به شکل یک ظرف آب در آورده، دادند به دست عدنان خیرالله، بعد یک قوطی آب معدنی سرد، انگار تازه از یخچال در آورده باشند، اطرافش حباب نشسته را به دست دیگر عدنان خیرالله دادند.

فرمانده سپاه سوم عراق آمد سمت من، کنارم نشست، من سرم را انداختم پائین، نگاهش نکردم.

دوربین ها همه زوم کردند سمت من و عدنان خیرالله که در مقابل من زانو زده، و نیم خیز نشسته، عدنان خیرالله، قوطی آب یخ را باز کرد و ریخت داخل ظرف آب، دوربین ها لحظه به لحظه ثبت می کردند، عکاس ها هر ثانیه شاطر دوربین شان را می چکاندند.

فرمانده سپاه سوم عراق، فاتح شلمچه، ظرف آب سرد را به من تعارف کرد. من سرم را بلند نکردم و اصلا نترسیدم، بیاد امام افتادم، بیاد رفیقان شهیدم.

توی دلم گفتم: مجید این اسارت برای تو یک ماموریت بزرگی است، و ناگهان ندائی وحی گونه، ریخت توی دلم؛ و آنگاه موسی به خداوند گفت: خداوندا؛ اکنون که به این کار بزرگ مامورم کردی، شرح صدرم عطا کن، تا از جفا و آزار دلتنگ نشوم، سختی ها را سهل گردان، عقده زبان ام را بگشاء، تا سخنم را نیکو فهم کرده، خوش دریابند.

و آنگاه خداوند پاسخ داد:
ای موسی، ما بر تو منت نهادیم، آنچه از ما خواستی محول شد، محکم باش.....

اسرا و خبرنگاران و سربازان و افسران عراقی، همه زل زده بودند به لب های تشنه مجید چهارده ساله که هفت شبانه روز تشنه است.

عدنان خیرالله وقتی بی محلی من را دید، ظرف آب را کمی جلوتر گذاشت و گفت: اشرب مای.

با صلابت سری تکاندم که یعنی؛ نه، من آب نمی خورم، تشنه ام نیست.

فرمانده سپاه سوم عراق، نیم خیز قدری جلوتر خیزید، یک دست خود را روی شانه من گذاشت، با یک حالتی دوستانه و معصومانه، جلوی خبرنگارها و دوربین ها، صدایش را بلندتر کرد و گفت: اشرب مای. اشرب مای.

دید من هیچ توجه ائی نمی کنم، انگار که من اصلا او را نمی بینم. بار سوم، ظرف آب را برداشت، دست دیگرش را روی سرم گذاشت. با یک حالتی، محض و معصومانه، دستی به سرم کشید، آب را گذاشت روی لب های تشنه من، دو تا از دوربین های فیلمبرداری، به فاصله بیست سانتی صورت ام و ظرفی آبی که دست عدنان خیرالله روی لب های من گذاشته بود، نزدیک شدند.

_ که فرمانده سپاه سوم عراق، دارد با دست های خودش به اسرای ایرانی آب می دهد.

همه حواس ها به من و او بود. لنز دوربین ها، چشم ها همه به ما دو نفر دوخته شده بود. برای چندمین بار فرمانده سپاه سوم عراق گفت: اشرب مای.

من با توکل به خداوند محکم با پشت دست، کوبیدم روی ظرف آب، در آن لحظه خداوند چنان قدرتی به من عطا کرد. خود حیرت زده شدم.

وقتی کوبیدم روی ظرف آب، توی دست عدنان خیرالله، فرمانده سپاه سوم ارتش حزب بعث عراق، ظرف آب پرت شد، خورد به لنز دوربین فیلمبردار زن هندی که به فاصله چند سانتی صورت ام آمده بود، بعد خورد به زمین، کمانه کرد، بلند شد افتاد وسط خبرنگارهای خارجی، رد آبی که روی خاک پاشیده شده بود، ظرفی که روی خاک افتاده بود. دوربین ها با یک هیجان خاص از سمت ظرف آب روی خاک همین طور فیلم گرفتند، لنزهای شان را کشیدند به سمت صورت ام، بعد بردند به طرف چهره غضبناک فرمانده سپاه سوم عراق که سرخ و تفتیده زیر لب می غرید، پوتین هایش، مانند سم اسب وحشی و سرکشی روی زمین سخت و داغ می کوبید،

آنگاه سکوتی سنگین تمام حصار را فرا گرفت، برای یک دقیقه همه سنگ شدند، مسخ شدند، بعد عدنان خیرالله، با حالتی وحشیانه، ولی نرم و ملایم، یک قدم جلوتر گذاشت.

دوربین ها همه آمدند دوباره نزدیک ما دو نفر، سربازها و افسران ارشد ارتش عراق ما را احاطه کردند.

فاتح شلمچه دستم را گرفت، من را بلند کرد، با معصومیتی تمام، دستی به سرم کشید: خیلی خاص گفت: چرا شما بسیجی ها از دست ما فرماندهان ارتش عراق آب نمی خورید؟

من که فرمانده به این باعظمت ارتش عراق هستم، دارم با دست های خودم، به شما آب می دهم، چرا از دست من آب نخوردید!؟

من با یک صلابتی خاص، گفتم: آقای فرمانده با عظمت ارتش عراق، نگاه کردم به خبرنگارهای خارجی و ادامه دادم: ما الان هفت روز اسیر ارتش عراق ایم. سه روز هست که اینجا توی این قفس هستیم؛ دستم را به طرف خورشید تند و سوزان عراق بردم و ادامه دادم...

این آفتاب سوزان، سه روزه روی تن زخمی های ما می تابد، ای خبرنگاران، ای فیلم برداران، ای عکاسان دنیا، شما که آمده ائید از پیروزی ارتش عراق، از ما اسرا، فیلم برداری کنید و می خواهید بروید به مردم جهان نشان بدهید که ایرانی ها اسیر عراقی ها شدند، آیا شما از کربلای مظلوم ما خبری دارید.

می گویم: اینجا مثل عصر عاشوراست. می دانید عاشورا چه بود، امام حسین را می شناسید، عاشورائی که جسم زخمی یاران امام حسین(ع) زیر آفتاب داغ و سوزان عراق قرار داشت، امروز سه روز هست که ما تشنه ائیم، نه سه روز، هفت روز، ببینید اینجا نه حصاری نه سایبانی، این آفتاب سوزان می تابد روی تن زخمی های ما، شما یک ساعت این جا هستید از گرما کلافه ائید، تمام این بچه ها تشنه اند، گرسنه اند، خون از بدنشان رفته، نه مدوائی نه آبی نه غذائی، بعد نگاه کردم به عدنان خیرالله و گفتم: شما که فرمانده با عظمت ارتش عراق هستید، من از شما یک سوال دارم؟

کجای دنیا با اسرا این طور رفتار می کنند؟

هر نیم ساعت، هر یک ساعت، چند تا از دوستان ما اینجا از تشنگی شهید می شوند.

در حالی که سربازهای شما تانکر آب را می آورند. مقابل چشم اسرا، پشت همین تورها، نگه می دارند، شلنگ آب را باز می کنند روی خاک، مقابل چشمان اسرائی که از تشنگی دارند، هل هل می زنند، از فرط بی آبی شهید می شوند، سربازهای تان پوتین های خود را زیر شلنگ آب نگه می دارند، شادی می کنند. شما می گوئی ما آب به اسرا می دهیم.

سه روز است که ما اینجائیم و صدها اسیر از تشنگی شهید شده اند و جنازه های شان تا قبل از ورود شما زیر آفتاب داغ سوزان مانده بود.

حالا شما آمده اید مقابل دوربین فیلمبردار خبرنگاران خارجی با دست خودت به من آب می دهید!

می خواهید که من از دست شما آب بخورم.!

الان هم بخاطر تبلیغات و فیلمبرداری جلوی خبرنگارهای خارجی بهمان آب می دهید. درسته؟

سکوت سنگینی فضا را پر کرده بود. هیچ زبانی باز نشد.

بعد با صلابت زل زدم به عدنان خیرالله دوباره حرفم را تکرار کردم؛ جناب فرمانده؛ درسته؟

عدنان خیرالله، مقابل دوربین ها سنگ شده بود، عاجزشد، ماند. جوابی نداشت که بدهد.

مدتی همینطور ماند بعد نطقش باز شد و گفت: نه ما آب می دهیم به اسراء ....

گفتم: بروید فردا با همین فیلمبردارها بیائید، ببنید چند نفر دیگر از رفقای ما اینجا از تشنگی افتاده اند. الان هم فقط جلوی خبرنگارا آب دست تان هست. آن هم برای تبلیغات جلوی مردم دنیا.

آبی که دست توست بخاطر تبلیغات هست به گفته خودت که می گوئید من فرمانده رده بالای ارتش عراق دارم با دستان خودم به شما آب می دهم.

حالاجلوی دوربین می خواهید به مردم دنیا نشان بدهید که ما فرماندهان ارشد ارتش عراق داریم به بچه های کم سن و سال ایرانی آب می دهیم؛ درسته؟ که تبلیغات جهانی بکنید.

می خواهید به دنیا و جهانیان نشان بدهید که ما فرمانده هان رده بالای ارتش صدام، به بچه های کم سن و سال ایرانی اسیر داریم آب می دهیم.

این حرکت شما فقط برای تبلیغات هست و من هرگز چنین آبی را نمی خورم.

حتی اگر همین الان از تشنگی شهید بشوم.

وقتی فرمانده سپاه سوم ارتش بعث صدام مقابل اسراء و خبرنگارها و جمع زیادی از سرتیپ های همراهش کم آورد. شکست خورد. سرخورده شد، خیلی تند با عصبانیت دستور داد؛ صوت آمار را زدند و خیلی زود همه خبرنگاران را از محوطه بیرون کردند.

عدنان خیرالله به شکل وحشتناکی عصبانی بود.

من همان حال توی دلم بیاد امام افتادم که گفتند:

«ای آمریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر..»

خبرنگارها که رفتند عدنان خیرالله با غضب و تند خوئی تمام، با یک لحن خیلی خشمگین داد کشید: «من تا زمانی که از این جا نرفتم، این بچه را جلوی چشم من دار بزنید. جوری بکشید، که دلم خنک بشود و بروم.»

سربازها به تکاپو افتادند. می دویدند و هر کدام تکه ائی از دار مرا را آماده می کردند. من نگاه می کردم. یکی از افسران ارشد، عدنان خیرالله، که یک سرتیپ از محافظان او بود، آمد جلو و به من گفت: بچه تو نمی ترسی؟
می خواهند تو را بکشند.

گفتم: نه من از چی باید بترسم؟

قرار بود چهار روز پیش توی شلمچه شهید بشوم. نشدم. قسمت من نشد. حالا این افتخار بزرگ نصیب من شده که به دست شما شهید بشوم، بعد آن افسر هم هیچ نگفت و رفت.

از جمع اسرا جدا شدم. نشستم روی زمین، فرو رفتم در عالم درونی ام و در عالم خیال، روانه عالمی دیگر شدم. هیچ وقت این قدر به شهادت نزدیک نشده بودم. رفقای شهیدم، یک به یک از ذهنم عبور می کردند، من به آنها سلام می دادم. فکر می کردم بعد از شهادت با کدامین شهید روبرو خواهم شد.

تو حال خودم بودم، که باز سرتیپی دیگر از همراهان عدنان خیرالله که بعدها منصوب شد، به فرماندهی کل اردوگاه های اسرا در عراق، دستش را روی شانه ام گذاشت.ایستادم. مچ دستم را مثل یک دوست چسبید و چند قدم راه رفتیم. ایستاد و مکثی کرد، یک آدامس از توی جیب اش در آورد، آدامس خارجی بود، برای اولین بار بود که یک آدامس خارجی می دیدیم. فارسی را خوب حرف می زد.
گفت: آین آدامس را بگیر بخور.
گفتم: من آدامس نمی خورم.
خندید و گفت: از دست من نمی خوری.؟
گفتم: نمی خورم.
گفت: از این آدم نمی ترسی؟
گفتم: نه برای چی باید بترسم؟
گفت: اصلا توی عمر خودت این گونه افسر را دیده ائی؟
گفتم: نه ندیدم. برای چی بخوام ببینم. چرا باید دیده باشم. اصلا منظورتان از این حرف ها چیست؟
گفت: این آدم یکی از افسران بلند پایه ارتش عراق هست، در یک پروسه دراز مدت آموزش های سخت تخصصی نظامی دنیا را گذرانده و شده است افسر؛ با گذران یک دوره طولانی به این درجه رسیده است.
تو چطور به این افسر بلند مرتبه ارتش عراق توهین کردی؟ چرا بهش بی احترامی کردی؟
گفتم: کجاش توهین بود؟ فقط نخواستم آب بخورم. من اصلا هم به آن افسر بی احترامی نکردم.
مچ دستم را محکم فشرد. با دست دیگرش دستی به سرم کشید، من را به نقطه خلوت تری برد، جائی که صدایش را نه بچه های خودمان، نه عراقی ها می توانستند بشوند. دور از گوش و چشم دو طرف، صمیمانه تر به اسم مرا خواند و گفت: مجید اگر یک مصاحبه علیه جمهوری اسلامی ایران بکنی، من می گم تو را اعدام نکنند. من با خنده بهش گفتم: اگر می خواستم علیه نظام جمهوری اسلامی ایران مصاحبه کنم، این کار را با افسرتان نمی کردم. دستم را رها کرد با لحنی که صددرجه واژگونه شده بود. با لحنی مخاصمه مانند گفت: مجید معلومه که خیلی بچه کله شقی هستی؟
گفتم: شما هرجور که می خوای تعبیر کن. هر ترفندی که زد، لبخند مهر، آدامس خارجی، رفتار نرم و ملایم و عطوفت بارش، هرکاری که کرد فهمید من وطن فروش نیستم، من یک بسیجی دلده ام، یک بسیجی که بخاطر امام اش، آرمان اش، خودش را هرگز نمی فروشد.
متوجه شد که مجید این «حرس الخمینی» چهارده ساله تا پای جان پای دلش ایستاده است و تحت هیچ شرایطی هویت اش را حراج نخواهد زد.
بعد این سرتیپ لبخندی زد و دستم را از دستش جدا کرد و گفت: «مجید مجید مجید، حرس الخمینی. و با نا امیدی رفت. هنوز یک قدم نرفته بود که من صدای اش زدم، با صلابت و سربلندی گفتم: شما می توانید اعدام تان را انجام بدهید...
او اخم کرد و رفت.
او که رفت اسرا دوره ام کردند، بچه هائی که قدری از لحاظ آرمانی ضعیف تر بودند در آن شرایط خاص گفتند: مجید واقعا تو نمی ترسی!؟ بابا این ها جلادند، شوخی ندارند، می خواهند تو را بکشند. این افسرهای عراقی سربازهای خودشان را مثل آب خوردن تو کله شان تیر خلاص می زنند و می کشند. تو که برای شان از آب خوردن هم کشتن ات آسان تر است.
«شعبان نائیجی» دستم را محکم چسبید و گفت: مجیدجان هیچ نترس، فقط ذکر بگو؛ خوشا بحالت که داری شهید می شوی. بعد اشک های شعبان نم نم جاری شد.
و با بغض و بیقراری گفت: عجب سعادتی مجید. تو پریدی، پریدی مجید. تو پروانه شدی....
هنوز دستم تو دست شعبان بود، یکی دیگر از بچه ها، که بعد اسارت آرمانش به آرمانک تنزل پیدا کرده بود، با دلسوزی گفت: آخه مجید برای چی الکی داری خودت را به کشتن می دهی. برو یک مصاحبه بکن تمام.
چرا داری با این ها لج می کنی. تو را می کشند مجید. دستم را از دستش کندم و گفتم: آخه شماها را چه شده، تا چند روز پیش همه از شهادت دم می زدید، حالا این جا حرف از کشته شدن می زنید، آرمان تان آرمانک شد و شهید شدن را بی جهت کشته شدن می دانید، مگر نه اینکه ما پیرو همان حسینی هستیم، که همین قوم بی مروت و بی ایمان سرش را به نیزه کردند.
حرفش را هم نزنید، این اسارت یک ماموریت بزرگی است که خدا بهمان محول کرده است.
بسیجی امام از مرگ نمی هراسد، بچه ها مگر تا چند روز پیش این شعار ما نبود. روی سربندهای مان چه نوشته بودیم به همین زودی یادمان رفت. هرگز با دشمن مسامحه نمی کنم.دشمنی که هنوز گلوله اش توی ران و پهلوی رسول هست، توی پای حسین هست، شهید نبی پور را فراموش کردید، هشت روز قبل، یادتان رفت، چگونه با قناسه توی سرش زدند و تشنه شهید شد. جائی که ما اسیر شدیم، شلمچه، شلمچه خاک خودمان بود. بعد من بروم با دشمنی مصاحبه کنم که به دین ما، به کشور ما تجاوز کرده، نه اصلا من مصاحبه نمی کنم. اصلا هم نترسید، هر چه خدا بخواهد همان می شود.
من می دانم که همه شما اهل شهادت هستید، فقط نمی خواهید که من این جا مقابل چشم تان شهید بشوم. بچه ها با آن حال نزارشان زدند زیر خنده و گفتند: مجید ما باید به تو دلداری بدهیم که نترسی، تو به ما می گوئی نترسید. واقعا خداوند یک حجابی مقابل دل من و ترس انداخته بود که من آنجا مقابل تهدید دشمن در برابر مرگ نترسم و نهراسیدم و محکم ایستادم. کم کم داشت بساط دارشان دیگر داشت آماده می شد، من منتظر بودم و حالا با تمام وجود پذیرفته ام که تا لحظاتی چند شهید خواهم شد.

ناگهان مرگ برای من از هر چیز دیگری در دنیا شیرین تر جلوه گر شد، زیباتر شد، در رویاءی شیرین شهادت بودم که دیدم آن سرتیپ دوباره دارد به طرف من می آید. من هیچ نترسیدم، ذره ائی ترس به دلم راه نیافت، واقعا این من نبودم، که خدا اینگونه می خواست، وگرنه انسان، این که در لحظه دچار ترس و لغزش بشود، توی وجودش هست، مگر نه این است، که شیطان از راه های نفوذی خودش، نفوذ می کند. باید دلم را قرص و محکم می کردم، که مبادا یک لحظه بلغزم و تمام.
آن سرتیپ آمد و گفت: مجید من به هر شکلی بود فرمانده را از این جا فرستادم رفت.

گفتم: خوب منظورتان چی هست؟

گفت: من رفتم به عدنان خیرالله گفتم این بچه است، کنارتان ایستاده، آن اتفاق آنجا جلوی دوربین خبرنگارها رخ داده، عکس این آدم الان توی تمام دنیا پخش شده، اگر او را بکشیم آبروی ارتش عراق در دنیا خواهد رفت،
می گویند: یک بچه سیزده ساله با این ها چنین رفتاری را کرد، آنقدر ظرفیتشان پائین بود که فوری اعدامش کردند، این اعدام توی دنیا مقابل افکار عمومی جهانیان برای ما گران تمام می شود. این طور روانه اش کردم و عدنان خیرالله رفت.

گفتم: این هم یک ترفند جدید شما هست که از من یک جاسوس درست کنید، اشتباه می کنید، بعد با یک لحن خاص قسم خورد: والله العظیم اینطور نیست. بخدا اینجور نیست مجید.

گفتم: چطور یعنی چی؟

گفت: ما خودمان از این آدم متنفریم، این به ما خیلی ظلم می کند من خودم از این نکبت بدم می آید، ولی می ترسیم، یک جلاد است، الان که تو یک بچه سیزده ساله اسیر ایرانی جلوی اش ایستادی، خردش کردی، غرورش را شکستی، من کیف کردم. خیلی خوشحال شدم. این آدم بی جهت خیلی از افسرها و سربازهای ارتش ما را کشته است.

این آدم پلیدی هست. تو او را نابود کردی جلوی ما او را کشتی مجید. این عدنان خیرالله توی عراق به اندازه صدام محبوبیت دارد، بعد دستی به سرم کشید و رفت.

«بعدها شنیدم بخاطر همین محبوبیت صدام،عدنان خیرالله را در یک بالگرد معدوم اش کرد. و یک نماد هم از او ساخت»

چند روز بعد همه را ساربانی بستند و به سمت نامعلموی حرکت دادند، چشم که باز کردم شب شده بود و خودم را در «زندان الرشید» دیدم. چهل روز آنجا گذشت، سخت و طاقت زا، آنقدر که از پرمشقت ترین لحظات اسارت محسوب می شود. بازجوئی و تنبیه و کتک خوری، مدتی بعد به اردوگاه دوازده رفتیم،

توی این مدت همان سرتیپی که بهم آدامس تعارف کرده بود. فرمانده اردوگاه های اسرا در عراق، آمده بود برای سرکشی، مرا پیدا کرد، هر چند ماه یک بار می آمد مرا صدا می زد، بهم می گفت: «مجید کوچوک» فارسی و عربی را مخلوط، درهم حرف می زد،

هربار که می آمد، یک پسری داشت دوازده ساله، می گفت: «مجید کوچوک، این پسر من است، آورده ام که از تو روحیه بگیرد» من داستان تو را برای بچه های ام تعریف کرده ام، و گفتم اگر ما صد تا سرباز مثل مجید کوچوک داشته باشیم، اسرائیل را از صحنه روزگار بر می داریم،

موقعی که داشت از اردوگاه می رفت، به سربازها دستور می داد اگر یک تارمو از سر مجید کم بشود، من شما را می کشم، هر بار هم که که این سرتیپ می آمد و می رفت عراقی ها حسابی من را می زدند. تا سرحد مرگ هم می زدند، هر چند آن سرتیپ می دانست که من را خواهند زد،

با این حال خودش نیز می گفت: من می دانم از این جا بروم شما این بچه را کتک می زنید، اما اگر تا سرحد مرگ کتک اش بزنید، من شما را بیچاره می کنم،

اگر مجید کوچوک را بکشبید،

من پدرتان را در می آورم، «می کشم تان» آخرین بار که می رفت، گفت: «مجید تو باید زنده بمانی...»


نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 11:19 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

مرگ عبارت از این نیست که انسان نابود شود. مرگ نیست که انسان را می میراند بلکه انسان مرگ را می میراند؛ این مطلب اول برای همه است. ما هرگز نمی میریم؛ ما مرگ را می میرانیم. انسان در برخورد با مرگ تسلیم نمی شود بلکه مرگ را تسلیم می کند. آن ها که مادّی فکر می کنند، خیال می کنند مرگ پایان راه است و انسان که می میرد می پوسد و دیگر هیچ. اما در فرهنگ دین، انسان است که مرگ را در آن مصاف، مچاله می کند و از بین می برد؛ ولی خود می ماند. این حرف، حرف انبیا است. احدی این قدرت را ندارد که چنین حرف بلندی بزند. شما در سخنان جناب مولوی آن شعرهای معروف را در دیوان شمس می بینید؛ یکی از اشعار وی همان است که خیلی رواج پیدا کرده است که «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی»؛ درست است که مولوی آدم بزرگی است اما این حرف خیلی بزرگ تر از او است. این حرف، حرف مولوی و امثال مولوی نیست؛ این حرف وحی است که انسان مرگ را می میراند نه مرگ انسان را.

مرگ یعنی تحول، یعنی دگرگونی، یعنی زوال؛ اما تعبیر قرآن کریم این نیست که «کلّ نفس یذوقه الموت» هر کسی را مرگ می چشد؛ بلکه تعبیر قرآن کریم این است «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، یعنی هر کسی مرگ را می چشد. هر ذائقی، مذوق را هضم می کند و در خود هضم می کند و جا می دهد؛ نه به عکس. اگر کسی شربتی را نوشید، چنین نیست که آن شربت یا آن آب او را از پای در آورد و هضم کند بلکه این انسان است که آن شربت را در خود هضم و جذب می کند. بر همین اساس قرآن فرموده است: «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» و آن بزرگوار گفت: «من از او عمری ستانم جاودان ??? او زن من دلقی بگیرد رنگ رنگ.» پس هر کسی با مرگ درگیر می شود و مرگ را می میراند و زنده و باقی می ماند.


مطلب بعدی آن است که در این انتقال و در این دالان ورودی، بسیاری از افراد ناآگاهانه وارد صحنه می شوند و درگیر مرگ می شوند. این صحن? درگیری و مصاف آن قدر پیچیده و دشوار است که بسیاری از افراد، الفبای زندگی فراموششان می شود. بعداً به اصل سوم می رسیم و روشن می شود که شهید چه پایگاه و جایگاهی دارد که هم? این امور تحت اشراف او است. جریان مرگ، جریان بیماری های سل و سرطان و این ها نیست؛ برای این که این ها همه قابل دفاع است و بدن دفاع می کند و می ماند، اما در جریان مرگ این طور نیست که بدن بتواند دفاع کند، بدن تسلیم می شود و روح می ماند؛ چون حادث? مرگ، حادث? توانفرسایی است. بسیاری از افراد وقتی می میرند اسم خانوادگی و اسم قبیل? خود را از یادمی برند؛ لذا در تلقین میت، بسیاری از مرده ها از جواب دادن عاجزند.

این ها با شهادتشان کشور و نظام را از هر تیرگی و تاریکی، پاک کرده اند و پاک می کنند. یک وقت کنار مزار شهدا می رویم، گلی آن جا می گذاریم و عطرافشانی می کنیم، عرض ادب و احترام و طلب مغفرت می کنیم؛ این ها یک سلسله وظایف عادی است که هم? ما باید انجام دهیم؛ ثواب هم دارد. اما رسالتی که به عهد? مسؤولان و به عهده فرد فرد ملت است، این است که در فرهنگ دینی ما به ما آموخته اند که شهدا این سرزمین را پاک کرده اند، شما آلوده نکنید. زیارت وارث را که شنیده اید؛ در زیارت وارث چه می خوانیم؟ در زیارت وارث به پیشگاه شهدا عرض می کنیم «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم» ای شهدای بزرگوار! شما طیب و طاهرید و این نظام و کشور را پاک کرده اید. ما از خدا توفیق می خواهیم که اگر این را پاک نگه نداشتیم، ذست کم آلوده نکنیم. مگر ایران آلوده را با موعظه، منبر و نماز جماعت می شد طیب و طاهر کرد؟! این همه موعظه در این هم? سال ها بوده است اما اثر قابل توجهی نداشته است. این خون است که کشور را پاک می کند «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم.»


در قبر بدیهیات و اوّلیات و الفبای دین را سؤال می کنند؛ مسائل عمیق فلسفی و تفسیری و اصولی را که سؤال نمی کنند. از متوفّا سؤال نمی کنند مسأل? "ترتّب" را حل کن یا شبه? "ابن کمونه" را بررسی کن؛ می گویند دینت چیست؟ از این ساده تر و بسیط تر مطلبی نیست که پیغمبرت کیست؟ امامت کیست؟ خدایت کیست؟ قبله ات کجاست؟ این ها جزو الفبای دین است که انسان چه اهل نماز باشد و چه نباشد، بالأخره در شناسنام? او اسلام نوشته شده است؛ او می تواند بگوید من مسلمانم.

الآن این ها که اهل نماز و روزه نیستند وقتی از این ها سؤال بکنی: دین شما چیست؟ می گوید: اسلام. اما در قبر این طور نیست که کسی بتواند خلاف بگوید. وقتی سؤال می کنند ما دینک؟ یادش نیست. عالم قبر چنین عالمی است. می پرسند مَن ربّک، مَن نبیک، من امامک، ما قبلتک، ما کتابک؟ این ها الفبای دین است؛ اما او یادش نیست. مدّت ها بعد از عذاب کم کم یادش می آید. یک وقت سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) در نصایحشان مطلبی را می فرمودند که البته در روایات هم هست و آن این که آن فرد مذکور بعد از احقابی از عذاب، تازه به یادش می آید و می گوید که پیامبر من کسی است که بر او قرآن نازل شده است؛ هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست. بنابراین در آن غائل? وانفسا که بسیاری از افراد، چه عالم چه غیرعالم، الفبای دین از یادشان می رود، چه رسد به مسائل دیگر. اما در بین این کاروان، شهید آگاهانه وارد می شود؛ همه چیز یادش است؛ نه تنها مسائل دینی و اعتقادات خود را به یاد دارد، به یاد دارد که چه کسی همراه او بوده و چه کسی همراهش نبوده است؛ چه کسی ادامه دهند? راه او است و چه کسی نیست.

اصل سوم آن است که صرف تاریخ نیست که به یاد داشته باشد چه کسی ادامه دهند? راه، هم دانشگاهی و هم رشته ای او بوده است، بلکه چون خود او به مقصد رسیده است از خدای سبحان بشارت می طلبد که این راهیان کوی و راه او به مقصد برسند. «وَ یسْتَبْشِرُونَ» یعنی خدایا به ما بشارت بدهید و بگویید که آن ها اکنون کجا هستند؟ «وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم»؛ این «بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» به اصطلاح ادیبان، عدم ملکه است. یعنی شهدا به خدای سبحان عرض می کنند آن ها که راهیان راه ما نبودند و متوقّف، راکد و جامد بودند، با آن ها کاری نداریم؛ اما آن ها که همراه، هم فکر و هم مسیر ما بودند و راه افتادند و هنوز به مقصد نرسیده اند، فعلاً کجا هستند؟ «بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» عدم ملکه است و به آن کسی نمی گویند که در شهرش خوابیده، ایستاده یا نشسته و هنوز راه نیفتاده است؛ به کسی می گویند که هنوز به او نرسیده است؛ کسی که سوار شده و وارد جادّه شده بود و دارد راه را ادامه می دهد. این «الَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» کسانی هستند که با هم هم مقصد بودند، راه افتادند و بین راهند اما هنوز به مقصد نرسیده اند؛ آنان می پرسند خدایا این ها الآن کجا هستند؟ این آگاهی و اطلاع و درخواست، مقدور همه نیست.



از این جا معلوم می شود که هر گونه اجلال و تکریمی را که نسبت به شهدا روا می داریم، با عرض ادب، بازگشت آن به پیشگاه این خانواده ها است، نه برای او؛ برای این که او دارد مشکل ما را حل می کند. ما باید حواسمان جمع باشد و در حرف زدن ها نسبت به این ها احترام و ادب داشته باشیم؛ وگرنه آن که مشکل ما را حل می کند، همان شهید است. «وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِم» یعنی خدایا به ما بشارت بده! این جمله، جمل? خبریه است ولی به داعی انشاء، القا شده است؛ یعنی خدایا از شما خواهانیم مژده بدهید که این ها راهشان را سریع ادامه بدهند، پشیمان نشوند و زودتر به مقصد برسند.

این ها با شهادتشان کشور و نظام را از هر تیرگی و تاریکی، پاک کرده اند و پاک می کنند. یک وقت کنار مزار شهدا می رویم، گلی آن جا می گذاریم و عطرافشانی می کنیم، عرض ادب و احترام و طلب مغفرت می کنیم؛ این ها یک سلسله وظایف عادی است که هم? ما باید انجام دهیم؛ ثواب هم دارد. اما رسالتی که به عهد? مسؤولان و به عهده فرد فرد ملت است، این است که در فرهنگ دینی ما به ما آموخته اند که شهدا این سرزمین را پاک کرده اند، شما آلوده نکنید. زیارت وارث را که شنیده اید؛ در زیارت وارث چه می خوانیم؟ در زیارت وارث به پیشگاه شهدا عرض می کنیم «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم» ای شهدای بزرگوار! شما طیب و طاهرید و این نظام و کشور را پاک کرده اید. ما از خدا توفیق می خواهیم که اگر این را پاک نگه نداشتیم، ذست کم آلوده نکنیم. مگر ایران آلوده را با موعظه، منبر و نماز جماعت می شد طیب و طاهر کرد؟! این همه موعظه در این هم? سال ها بوده است اما اثر قابل توجهی نداشته است. این خون است که کشور را پاک می کند «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم.»

چون قرآن و عترت هماهنگ هستند، بعضی از مطالب را قرآن کریم به صورت کلی بیان کرده و اهل بیت (علیهم السلام) آن ها به صورت موضعی، مقطعی و جزئی مشخص می کنند. در زیارت وارث می خوانیم «طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دُفنتم» و در قرآن کریم می خوانیم «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.» کشور پاک، دانشمندان پاک، و زنان و مردان پاک تحویل می دهد. اگر بیانات ائمه (علیهم السلام) است که فرموده اند شهید با خونش کشور را پاک می کند و اگر آهنگ قرآن است، خدا فرموده است کشور پاک باید میوه پاک بدهد. شما می شنوید فلان جا اختلاس است فلان جا بدحجابی و فلان جا باندبازی است؛ این کارها، بازی کردن با خون شهدا است و باز آن ها پیروز می شوند؛ «چو آید به مویی توانی کشید ???چو برگشت زنجیرها بگسلد.» اگر ـ معاذ الله ـ ما حرمت این خون های پاک را رعایت نکنیم، چه خواهد شد؟! این کار، آن چنان آبروبر است که هیچ عاملی نمی تواند آن را ترمیم کند. شب و روز باید در خدمت این نظام و ملت باشیم، مشکلات را حل کنیم؛ نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. اگر کسی توقّع بهشت ندارد لااقل آبروی خود را بخواهد. بازی کردن با خون شهدا، آبروبر است؛ چون «دماء شهدا، ثارالله» است؛ "ثارالله" که می گویند یعنی همین که «چو برگشت زنجیرها بگسلد.»

اگر بیانات ائمه (علیهم السلام) است که فرموده اند شهید با خونش کشور را پاک می کند و اگر آهنگ قرآن است، خدا فرموده است کشور پاک باید میوه پاک بدهد. شما می شنوید فلان جا اختلاس است فلان جا بدحجابی و فلان جا باندبازی است؛ این کارها، بازی کردن با خون شهدا است و باز آن ها پیروز می شوند؛ «چو آید به مویی توانی کشید ???چو برگشت زنجیرها بگسلد.» اگر ـ معاذ الله ـ ما حرمت این خون های پاک را رعایت نکنیم، چه خواهد شد؟! این کار، آن چنان آبروبر است که هیچ عاملی نمی تواند آن را ترمیم کند. شب و روز باید در خدمت این نظام و ملت باشیم، مشکلات را حل کنیم؛ نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. اگر کسی توقّع بهشت ندارد لااقل آبروی خود را بخواهد. بازی کردن با خون شهدا، آبروبر است؛ چون «دماء شهدا، ثارالله» است؛ "ثارالله" که می گویند یعنی همین که «چو برگشت زنجیرها بگسلد.»


بنابراین طبق بیان ائمه (علیهم السلام) ایران با خون شهدا، طیب و طاهر شد؛ مخصوصاً عزیزانی که در سطح والای دانشگاه و نظام علمی کشورند. در قرآن کریم دارد خونی که شهید به نظام و کشور می دهد، آن نظام و کشور را طیب می کند. توقّع این است که میو? طیب و طاهر بدهد «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» یعنی میوه های طیب و طاهر می دهد؛ فرزندان صالح، دانشمندان باایمان، کشور عقل و عدل و ایمان، میو? طیب خواهد بود و میو? طیب به بار خواهد آورد.


لطف الاهی این خون های پاک در حوزه و دانشگاه، اثر مستقیم گذاشت و دارد در جامعه، اثر غیرمستقیم می گذارد. اثر مستقیم در حوزه و دانشگاه این است که هم حوزویان می توانند در رشد علمی مربوط به خود بالنده شوند، شبهات دینی مردم را پاسخ دهند و نسل جوان را دریابند؛ و هم دانشگاهیان می توانند این رسالت را به خوبی انجام دهند. ایران این زمینه را داشت و دارد؛ منتها امامی می خواست، مراجع و روحانیتی می خواست، اساتید حوزه و دانشگاه می خواست، شهدا و مبارزان و جانبازان جنگ تحمیلی می خواست که این چراغ را روشن تر نگه دارند و دست این زمین افتاده را بلند کند.

به یاد دارم تقریباً سال های 1331 یا 1332 بود؛ یعنی حدوداً شصت سال قبل که ما در مدرس? مروی تهران درس می خواندیم. برای زیارت به قم می آمدیم و از فیض کریم? اهل بیت (علیهم السلام) بهره می بردیم. ده کیلومتری همین قم، چاه نفتی ای به نام چاه البرز فوران کرد که الآن آن را بسته اند؛ قطر آتش و فوران آن، سنگین و فراوان بود. آثار این فوران کلّ این منطقه را پوشانده بود؛ طوری که جادّه قابل رفت و آمد نبود. جادّ? خاکی کمربندی دور این چاه کشیدند که مسافران قمی یا زائران غیرقمی از آن راه، رفت و آمد می کردند. آتش روی زمین بود و آن روز، احدی در ایران پیدا نشد که آن آتش روی زمین را خاموش کند. با تحمل هزینه های سنگین، از خارج مهندسی آوردند و آتش این چاهی که روی زمین شعله ور شده بود، خاموش کرد. اما وقتی انقلاب اسلامی و قیام امام شد و مراجع و ملّت، همگی قیام کردند، نه تنها این گونه کارها مقدور شد، بلکه وقتی چاه های نفت ما را در دریا زدند، همین جوان های ایرانی به اساتید خود گفتند که لازم نیست شما حضور داشته باشید، ما می رویم درون دریا و این چاه ها را خاموش می کنیم. دیگر تکنسین های خود ما هم? این کارها را می کنند. این اثر خون شهید است. آن ها رفتند و درون دریا چاه ها را خاموش کردند؛ بعد هم وقتی صدام پلید به کویت حمله کرد و چاه های نفت آن ها را مشتعل کرد، آن ها از همین جوان ها درخواست کمک کردند و این ها تشریف بردند آن جا و چاه های نفت آن ها را خاموش کردند. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

این ها اثر خون شهیدان ماست که این قدر بالا آمده ایم؛ وگرنه با موعظه و سخنرانی نمی شود. قبلاً هم همین سخنرانی ها و کتاب ها بودند، اما وضع ما این گونه نبود. بنابراین ما همیشه مدیون و مرهون این بزرگواران هستیم و اشکی که برای این ها می ریزیم برای خود ما است؛ وگرنه آن ها در روح و ریحان هستند و کمبودی ندارند. چیزی را از دست نداده اند. اگر در این جا مختصر رفاهی داشتند، آن جا صدها برابر در رفاه هستند. فقط نگرانی ما این است که از حضور آن ها بهره ای نداریم.


امیدواریم دعای آن ها شامل حال هم? ما، هم? نظام، مسؤولان و کشور ما بشود؛ ان شاء الله. تا این نظام آن چنان محفوظ بماند که به دست صاحب اصلی و اصیلش، وجود مبارک ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد و هم? دشمنان، مخصوصاً استکبار و صهیونیست، مخذول بشوند و این ملّت فداکار در سای? رحمت واسع? پروردگار بتواند امانت الاهی را به دست صاحب اصلی اش برساند.



نوشته شده در یکشنبه 91 فروردین 6ساعت ساعت 11:52 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

جهت دیگرى که در دعا هست، این است که در دعاهایى که از ائمه علیهم‌السّلام به ما رسیده است، درسهاى بزرگى از معارف اسلام نهفته است. این صحیفه‌ى سجادیه را اگر مطالعه کنید و جنبه‌ى دعایى کلمات را ندیده بگیرید، هر دعاى آن یک درس عالى از معارف اسلامى و قرآنى است. اگر کسى خطبه‌ى امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، در توحید را که خطبه‌ى اول نهج‌البلاغه است،(1) جلو خودش بگذارد، یا دعاى اول صحیفه‌ى سجادیه را که در تحمید است - حمد الهى است - جلو خودش بگذارد، مى‌بیند این دو مثل همند و فرقى با هم ندارند. خطبه‌اند و درسند. امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، در مقابل جمعى از مردم ایستاده و معارف الهى را بیان کرده و امام سجاد علیه‌الصّلاةوالسّلام، دعا کرده و به زبان دعا، همان معارف را بیان فرموده است. یا دعاى هشتم نهج‌البلاغه - که من بعضى از فقراتش را یادداشت کرده‌ام - یک درس اخلاقى است. کأنه خطبه‌اى است که کسى بخواند، یا یک سخنرانى براى مردم بکند و لغزشگاههاى اخلاقى را براى آنان بیان نماید.
امام سجاد علیه‌الصّلاةوالسّلام، این دعا را با این زبان بیان کرده است: «اللهم انى اعوذ بک من هیجان الحرص و سورة الغضب.» حرص، افزایش حرص، شدت خشم، غلبه‌ى حسد، ضعف صبر، کمى قناعت، «شکاسة الخلق» بداخلاقى، «الحاح الشهوة» شهوترانى زیاد، «ملکة الحمیه» تعصبهاى ناحق و جانبداریهاى به ناحق، «استصغار المعصیه و استکبار الطاعه» گناه خود را کوچک دانستن و طاعت خود را بزرگ شمردن، «سوء الولایت لمن تحت ایدینا» اداره‌ى بد مجموعه‌اى که در اختیار ما و زیر دست ماست، «ان نعضد ظالماً او نخذل ملهوفا» (2)به ظالمى کمک کردن و بیچاره‌اى را یارى نرساندن. همه‌ى این مطالب را امام سجاد علیه‌الصّلاةوالسّلام، در یک دعا، با این زبان بیان مى‌کند، که خدایا، من به تو پناه مى‌برم از این چیزها. اینها درسهاى اخلاقى است. دعاهاى صحیفه‌ى سجادیه، دعاى ابوحمزه‌ى ثمالى، دعاى افتتاح، یا بقیه‌ى دعاهاى ماه رمضان - شب و روز جمعه و بقیه‌ى اوقات - و تمام این دعاهایى که از ائمه علیهم‌السّلام به ما رسیده است، پر است از معارف اسلامى درباره‌ى توحید، درباره‌ى نبوت، درباره‌ى حقوق، درباره‌ى وضع جامعه، درباره‌ى اخلاق، درباره‌ى حکومت و درباره‌ى همه‌ى مسائلى که انسان احتیاج دارد از اسلام بداند. در این دعاها، براى ما مطالبى هست که به زبان دعا، معارف بیان شده است و ائمه‌ى ما علیهم‌السّلام، در دوران حاکمیت طواغیت، توانسته‌اند این معارف را از این راه به مردم برسانند. این هم یک دیدگاه دیگر در باب دعاست.
1 ) خطبه 1 : از خطبه‏هاى آن حضرت است که در آن ابتداى آفرینش آسمان و زمین و آدم را توضیح مى‏دهد و یادى از حج مى‏کند
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ: أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ لْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَا مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ خلق العالم‏ أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ الْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا: ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ الْهَوَاءِ فَأَجْرَى فِیهَا مَاءً مُتَلَاطِماً تَیَّارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ الرِّیحِ الْعَاصِفَةِ وَ الزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِیقٌ وَ الْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِیقٌ ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا فَأَمَرَهَا بِتَصْفِیقِ الْمَاءِ الزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ الْبِحَارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ‏ السِّقَاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِیَهُ إِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکَامُهُ فَرَفَعَهُ فِی هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَکْفُوفاً وَ عُلْیَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْکاً مَرْفُوعاً بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا وَ لَا دِسَارٍ یَنْظِمُهَا ثُمَّ زَیَّنَهَا بِزِینَةِ الْکَوَاکِبِ وَ ضِیَاءِ الثَّوَاقِبِ وَ أَجْرَى فِیهَا سِرَاجاً مُسْتَطِیراً وَ قَمَراً مُنِیراً فِی فَلَکٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِیمٍ مَائِرٍ. خلق الملائکة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا یَسْأَمُونَ لَا یَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْیَانِ وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْیِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ وَ السَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ وَ مِنْهُمُ الثَّابِتَةُ فِی الْأَرَضِینَ السُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ الْمَارِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْیَا أَعْنَاقُهُمْ وَ الْخَارِجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْکَانُهُمْ وَ الْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ الْعَرْشِ أَکْتَافُهُمْ نَاکِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ مَضْرُوبَةٌ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ الْقُدْرَةِ لَا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِیرِ وَ لَا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِینَ وَ لَا یَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاکِنِ وَ لَا یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بِالنَّظَائِرِ صفة خلق آدم ( علیه‏السلام ) ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ وَ لَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ وَ الْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِیَةِ وَ الْأَخْلَاطِ الْمُتَبَایِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ وَ اسْتَأْدَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِکَةَ وَدِیعَتَهُ لَدَیْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیَّتِهِ إِلَیْهِمْ فِی الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ‏ اعْتَرَتْهُ الْحَمِیَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَیْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِیَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ فَقَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا عَیْشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ فَبَاعَ الْیَقِینَ بِشَکِّهِ وَ الْعَزِیمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلًا وَ بِالِاغْتِرَارِ نَدَماً ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ الْبَلِیَّةِ وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّیَّةِ اختیار الأنبیاء وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبِینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ‏ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ مبعث النبی‏ إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ( صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم )لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِیِّینَ مِیثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَى غَیْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ( صلى‏الله‏علیه‏وسلم )لِقَاءَهُ وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً ( صلى‏الله‏علیه‏وآله ) وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ القرآن و الأحکام الشرعیة کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ‏ عَلَى الْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی الْکِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِی السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِی السُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی الْکِتَابِ تَرْکُهُ وَ بَیْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبِیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ و منها فی ذکر الحج‏ وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ یَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ وَ یَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِکَتِهِ الْمُطِیفِینَ بِعَرْشِهِ یُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ یَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلَامِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِینَ حَرَماً فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ وِفَادَتَهُ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ
ترجمه :
خداى را سپاس که گویندگان به عرصه ستایشش نمى‏رسند و شماره گران از عهده شمردن نعمت‏هایش بر نیایند و کوشندگان حقّش را ادا نکنند خدایى که اندیشه‏هاى بلند او را درک ننمایند، و هوش‏هاى ژرف به حقیقتش دست نیابند، خدایى که اوصافش در چهار چوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف در نیاید، و در مدار وقت معدود، و مدت محدود قرار نگیرد. با قدرتش خلایق را آفرید، و با رحمتش بادها را وزیدن داد، و اضطراب زمینش را با کوهها مهار نمود. آغاز دین شناخت اوست، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت از باور کردنش یگانه دانستن او، و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه اینکه هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر این است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده، و هر که او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته، و هر که دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته، و هر که او را داراى اجزاء بداند حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته، و هر که براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هر که محدودش بداند چون معدود به شماره‏اش آورده، و کسى که گوید: در چیست حضرتش را در ضمن چیزى در آورده، و آن که گفت: بر فراز چیست آن را خالى از او تصور کرده. ازلى است و چیزى بر او پیشى نجسته، و نیستى بر هستى‏اش مقدم نبوده، با هر چیزى است ولى منهاى پیوستگى با آن، و غیر هر چیزى است امّا بدون دورى از آن، پدید آورنده موجودات است بى‏آنکه حرکتى کند و نیازمند به کار گیرى ابزار و وسیله باشد، بیناست بدون احتیاج به منظرگاهى از آفریده‏هایش، یگانه است چرا که او را مونسى‏ نبوده تا به آن انس گیرد و از فقدان آن دچار وحشت شود. آفرینش جهان بى‏سابقه ماده و مواد مخلوقات را لباس هستى پوشاند، و آفرینش را آغاز کرد، بدون به کار گیرى اندیشه و سود جستن از تجربه و آزمایش، و بدون آنکه حرکتى از خود پدید آورده، و فکر و خیالى که تردید و اضطراب در آن روا دارد. موجودات را پس از به وجود آمدن به مدار اوقاتشان تحویل داد، و بین اشیاء گوناگون ارتباط و هماهنگى برقرار کرد، ذات هر یک را اثر و طبیعتى معین داد، و آن اثر را لازمه وجود او نمود، در حالى که به تمام اشیاء پیش از به وجود آمدنشان دانا، و به حدود و انجام کارشان محیط و آگاه، و به اجزا و جوانب همه آنها آگاه و آشنا بود. سپس خداى سبحان جوها را شکافت، و اطراف آن را باز گشود، و فضاهاى خالى را در آن ایجاد کرد. آن گاه آبى را که امواجش در هم شکننده، و خود انبوه و متراکم بود در آن فضاى باز شده روان نمود. آن را بر پشت بادى سخت وزان و جنباننده و بر کننده و شکننده بار کرد، به آن باد فرمود تا آب را از جریان باز دارد، و آن را بر نگهدارى آب تسلط داد، و باد را براى حفظ حدود و جوانب آب قرین گماشت. فضا در زیر باد نیرومند گشاده و باز، و آب جهنده بالاى سر آن در جریان. سپس باد دیگرى به وجود آورد که منشأ وزش آن را مهار کرد، و پیوسته ملازم تحریک آبش قرار داد، و آن را به تندى و زانید، و از جاى دورش بر انگیخت، آن را به برهم زدن آب متراکم، و بر انگیختن امواج دریاها فرمان داد. باد فرمان گرفته آب را همچون مشک شیر که براى گرفتن کره بجنبانند به حرکت آورد، و آن گونه که در فضاى خالى مى‏وزد بر آن سخت وزید، اولش را به آخرش، و ساکنش را به متحرکش بر مى‏گرداند، تا آنکه انبوهى از آب به ارتفاع زیادى بالا آمد، و آن مایه متراکم کف کرد، آن گاه خداوند آن کف را در هواى گشاده و فضاى فراخ بالا برد، و آسمانهاى هفتگانه را از آن کف ساخت، پایین‏ترین آسمان را به صورت موجى نگاه داشته شده، و بالاترین آن را به صورت سقفى محفوظ و طاقى بر افراشته قرار داد، بدون ستونى که آنها را بر پا دارد، و بى میخ و طنابى که نظام آنها را حفظ کند. آن گاه آسمان را به زیور ستارگان و روشنى کواکب درخشان آرایش داد، و آفتاب فروزان و ماه درخشان را در آن که فلکى گردان و سقفى روان و صفحه‏اى جنبان بود روان ساخت آفرینش فرشتگان سپس میان آسمانهاى بلند را از هم گشود، و از فرشتگان مختلف خود پر کرد. گروهى در سجده‏اند و آنان را رکوعى نیست، برخى در رکوعند بدون قدرت بر قیام، و عده‏اى بدون حرکت از جاى خود در حال قیامند، و شمارى منهاى ملالت و خستگى در تسبیح‏اند، خواب در دیده، بیهوشى در عقل، سستى در کالبد، و غفلت فراموشى به آنان راه ندارد. و برخى امین وحى خداوند، و زبان گویا به سوى پیامبران، و واسطه اجراى حکم و امر حق‏اند. گروهى محافظان بندگان از حوادث، و دربانان درهاى بهشتهایند. بعضى قدمهایى ثابت در قعر زمینها، و گردن‏هایى بالاتر از برترین آسمان، و هیکل‏هایى از پهندشت هستى گسترده‏تر، و دوشهایى مناسب پایه‏هاى عرش دارند، دیدگانشان در برابر عظمت عرش به زیر افتاده، و در زیر آن جایگاه در بالهاى خود پیچیده‏اند، بین آنان و موجودات ما دونشان حجابهایى از عزت و پرده‏هایى از قدرت افکنده شده، در خیال خود براى خداوند صورتى تصویر ننمایند، و صفات او را چون اوصاف مخلوقات نینگارند، و به اماکن محدودش نسازند، و او را به همانند و امثال اشاره نکنند قسمتى از این خطبه در وصف آفرینش آدم (ع) سپس خداوند سبحان از قسمت‏هاى سخت و نرم و شیرین و شور زمین خاکى را جمع کرد و بر آن آب پاشید تا پاک و خالص شد، آن گاه آن مادّه خالص را با رطوبت آب به صورت گل چسبنده در آورد، سپس از آن گل صورتى پدید کرد داراى جوانب گوناگون و پیوستگى‏ها، و اعضاى مختلفه و گسیختگى‏ها. آن صورت را خشکاند تا خود را گرفت، و محکم و نرم ساخت تا خشک و سفالین شد، و او را تا زمان معین و وقت مقرر به حال خود گذاشت. سپس از دم خود بر آن ماده شکل گرفته دمید تا به صورت انسانى زنده در آمد داراى اذهان و افکارى که در جهت نظام حیاتش به کار گیرد، و اعضایى که به خدمت گیرد، و ابزارى که زندگى را بچرخاند، و معرفتش داد تا بین حق و باطل تمیز دهد و مزه‏ها و بوها و رنگها و جنسهاى گوناگون را از هم باز شناسد، در حالى که این موجود معجونى بود از طینت رنگهاى مختلف، و همسانهایى نظیر هم، و اضدادى مخالف هم، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشکى و ناخوشى و خوشى. از فرشتگان خواست به اداى امانتى که نزد آنان داشت، و وفا به عهدى که به آنان سفارش کرده بود در انجام سجده بر آدم و فروتنى براى اکرام به او اقدام نمایند، در آن وقت به فرشتگان گفت: «بر آدم سجده کنید. همگان سجده کردند جز ابلیس» که غرور و تکبر او را گرفت، و بدبختى بر او چیره شد، و به آفریده شدنش از آتش احساس عزت و برترى نمود، و به وجود آمده از خاک خشکیده را پست و بى‏مقدار شمرد. خداوند هم او را براى مستحق شدنش به خشم حق، و به کمال رساندن آزمایش و به انجام رسیدن وعده‏اش مهلت داد، به او گفت: «تو از کسانى هستى که تا وقت معین مهلت در اختیار آنان است». آن گاه آدم را در سرایى که عیشش بى‏زحمت در اختیار بود ساکن کرد، و جایگاهش را به امنیت آراست، و او را از ابلیس و دشمنى او ترساند. اما دشمنش به جایگاه زیباى او و همنشینى‏اش با نیکان رشک برد و او را بفریفت. آدم (به وسوسه دشمن) یقین را به تردید، و عزم محکم را به دو دلى، و شادى را به ترس جابجا کرد، و ندامت را به خاطر فریب خوردن به جان خرید. آن گاه خداوند سبحان در توبه را به رویش گشود، و کلمه رحمت را به او تلقین کرد، و باز گشت به بهشت را به او وعده داد، سپس او را به این دنیا که محل آزمایش و از دیاد نسل است فرود آورد گزینش پیامبران خداوند سبحان پیامبرانى از فرزندان آدم برگزید که در برنامه وحى، و امانت دارى در ابلاغ رسالت از آنان پیمان گرفت، آن زمان که اکثر انسانها عهد خدا را به امور باطل تبدیل نموده، و به حق او جهل ورزیدند، و براى او از بتان همتا گرفتند، و شیاطین آنان را از معرفت به خداوند باز داشتند، و رابطه بندگى ایشان را با حق بریدند. پس خداوند رسولانش را بر انگیخت، و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسیل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده او را به یادشان آرند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند، و نیروهاى پنهان عقول آنان را بر انگیزانند، و نشانه‏هاى الهى‏ را به آنان بنمایانند: از این بلند آسمان که بر بالاى سرشان افراشته، و زمین که گهواره زیر پایشان نهاده، و معیشتهایى که آنان را زنده مى‏دارد، و اجلهایى که ایشان را به دست مرگ مى‏سپارد، و ناگواریهایى که آنان را به پیرى مى‏نشاند، و حوادثى که به دنبال هم بر آنان هجوم مى‏آورد. خداوند سبحان بندگانش را بدون پیامبر، یا کتاب آسمانى، یا حجتى لازم، یا نشان دادن راه روشن رها نساخت. پیامبرانى که کمى عددشان، و کثرت تکذیب کنندگانشان آنان را از تبلیغ باز نداشت، از پیامبر گذشته‏اى که او را از نام پیامبر آینده خبر دادند، و پیامبر آینده‏اى که پیامبر گذشته او را معرفى کرد. بر این منوال قرنها گذشت، و روزگار سپرى شد، پدران در گذشتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند مبعث پیامبر اسلام (ص) تا خداوند محمّد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله را براى به انجام رساندن وعده‏اش، و به پایان بردن مقام نبوت مبعوث کرد، در حالى که قبولى رسالت او را از تمام انبیا گرفته بود، نشانه‏هایش روشن، و میلادش با عزت و کرامت بود. در آن روزگار اهل زمین مللى پراکنده، داراى خواسته‏هایى‏ متفاوت، و روشهایى مختلف بودند، گروهى خدا را تشبیه به مخلوق کرده، عده‏اى در نام او از حق منحرف بوده، و برخى غیر او را عبادت مى‏نمودند. چنین مردمى را به وسیله پیامبر از گمراهى به هدایت رساند، و به سبب شخصیّت او از چاه جهالت به در آورد. آن گاه لقایش را براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله اختیار کرد و جوار خود را براى او پسندید، با فراخواندنش از این دنیا به او اکرام نمود، و براى او فردوس اعلا را به جاى قرین بودن به ابتلائات و سختیها بر گزید، و او را کریمانه به سوى خود برد (درود خدا بر او و خاندانش باد) و آن حضرت (به وقت انتقال به آخرت) هر آنچه را انبیاء گذشته در امت خود به ودیعت نهادند در میان شما به ودیعت نهاد، که پیامبران امتها را بدون راه روشن، و نشانه پا برجا، سر گردان و رها نگذاشتند قرآن و احکام شرعى این ودیعت کتاب پروردگارتان در میان شماست، که حلال و حرامش، واجب و مستحبش، ناسخ و منسوخش، امر آزاد و غیر آزادش، خاص و عامش، پندها و امثالش، مطلق و مقیّدش، و محکم و متشابهش را بیان کرد، مبهمش را تفسیر نمود، و مشکلاتش را توضیح داد. برابر با پیمانى که از بندگان گرفته تحصیل آگاهى به قسمتى از قرآن واجب، و دانستن رموز برخى دیگر از آیات لازم نیست، وجوب احکامى در قرآن معین، و نسخ آن در حدیث روشن است، و قسمتى از مسائل اجرایش بنا بر سنت واجب، و ترکش بنا بر قرآن آزاد است. وجوب برخى از احکام تا زمانى معین ثابت، و پس از انقضاء مدت زائل شدنى است. بین گناهان کبیره که بر آن وعده عذاب داده، و معاصى صغیره که امید مغفرت در آن است تفاوت گذاشته، و میان آنچه اجراى اندکش مقبول، و ترک بسیارش آزاد است فرق نهاده قسمتى از این خطبه در باره حج زیارت خانه خود را که قبله مردم قرار داده بر شما واجب نموده، که مشتاقان چون چهارپایان به آب رسیده به آن هجوم مى‏کنند، و همانند کبوتران به آن پناه مى‏برند. حج را نشانه خاکسارى در برابر عظمت، و اعتراف به عزت خداوندیش قرار دارد. شنوندگانى از عبادش را برگزید که‏ دعوتش را لبیک گفتند، و سخن او را تصدیق نمودند، در آنجا که پیامبران او به عبادت برخاستند ایستادند، و بین خود و فرشتگانى که گرداگرد عرش مى‏گردند شباهت ایجاد کردند، در تجارت‏خانه عبادت او سودها تحصیل مى‏کنند، و به وعده‏گاه مغفرت او شتابان روى مى‏آورند. خداى سبحان کعبه را نشانه اسلام و حرم امن پناهندگان قرار داد. زیارتش را فرض، و حقّش را لازم، و رفتن به سویش را بر شما واجب نمود، و اعلام کرد: «بر آنان که توانایى رفتن دارند زیارت بیت واجب است، و آن که با روى گرداندن کفر ورزد بداند که خدا از او و همه جهانیان بى نیاز است



نوشته شده در شنبه 91 فروردین 5ساعت ساعت 11:51 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin