سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

 
یکی از محورهای اصلی تجاوز و حمله ارتش عراق به شمال خوزستان محور فکه بود که با عبور از این محور، توانست خود را تا کنار رودخانه کرخه نزدیک جاده اهواز ـ اندیمشک برساند.

منطقه عمومی فکه ، رملی و سرزمین شنهای روان است . وقتی فکه سقوط کرد، نیروهای پاسگاههای جنوب فکه محاصره شدند و با زدن به بیابان، عقب نشینی کردند. اما عده ای در هنگام عقب نشینی راه را گم کرده و در اثر تشنگی شهید شدند

                

 فکه یادآور نام چهار عملیات مهم و دیگر عملیات های یاوران خمینی است :

 والفجر مقدماتی (بهمن 61)؛ والفجر یک (فروردین 62)؛ ظفر چهار (تیر 63)؛ و عاشورای سه (مرداد 63)

 در سه عملیات فتح المبین ، طریق القدس و والفجر مقدماتی ، با عبور از رملها به دشمن حمله شد که در دو عملیات اول این مسأله رمز موفقیت بود... اما عملیات والفجر مقدماتی ، خاطره تلخی را در پی داشت.

این زمین علاوه بر آن که مشهد تعداد قابل توجهی از رزمندگان اسلام است ، شاهد شهادت فرمانده بزرگ جنگ ، حاج حسن باقری و مجید بقایی بوده است. فکه روایت سرزمینی است که رمل‌های آن پیکر خونین بسیاری از عزیزان این سرزمین را کفن شده است.

 


این روایت ساده و مختصری است از منطقه فکه که احتمالا یا رفته‌ای یا قرار است بروی و ببینی؛ اما من می‌خواهم روایت دومی را هم از فکه بیان کنم روایتی که این‌قدر مختصر نباشد و گوشه‌ای از حقایق را به تصویر بکشد.

 


بسیجی‌ها هشت تا چهارده کیلومتر را در حالی با پای پیاده از میان رمل‌ها و ماسه‌های روان فکه گذشتند که وزن تقریبی تجهیزاتی که همراه داشتند دوازده کیلو بود؛ تازه بعضی‌ها هم مجبور بودند قطعات چهل کیلویی پل را نیز حمل کنند. این پل‌ها قرار بود روی کانال‌ها تعبیه شود تا عبور رزمندگان به مشکل فوگاز برنخورد. تا همین جا را داشته باش تا برسیم سر موانع، اصلا عملیات والفجر مقدماتی را به خاطر همین می‌گفتند عملیات موانع. هدف بسیجی‌ها خط دشمن بود. مجموعه‌ای از کانال‌ها، سیم‌خاردارها و میدان مین‌ها که گاهی عمق آن به چهار کیلومتر می‌رسید، بچه‌ها یکی را که رد می‌کردند به دیگری می‌رسیدند. موانع معروف فکه هنوز زبانزد نیروهای عملیاتی است؛ کانال‌هایی به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سیم‌خاردار، مین والمر و بشکه‌های پر از مواد آتش‌زا.

 


دشمن با هوشیاری مین‌ها را زیر رمل‌ها و ماسه‌ها کار گذاشته بود و چون بیشتر عملیات‌ها در شب انجام می‌گرفت تا چند نفر روی مین پرپر نمی‌شدند بقیه از وجود میدان مین باخبر نمی‌شدند. اکثر رزمندگان دشت فکه نوجوانان و جوانانی بودند که عزم و اراده قوی‌شان آنان را سدشکن کرده بود، حالات معنوی و روحی آنها به قدری بی‌نظیر بود که با اشتیاق برای عملیات آماده می‌شدند.

                  

 


 فکه را قتلگاه می‌گویند؛ قتلگاه شهیدان خودش یک سرزمین پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوری و نیروهایی که در محاصره دشمن داخل شیار بین دو تپه پناه گرفته، شیار پر از مین والمر، آتش دشمن متمرکز بر شیار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتل‌عام.

 


 در محور لشگر 17 علی‌بن‌ابی طالب، بچه‌ها در ساعت ده شب با دشمن درگیر می‌شوند و خط دشمن شکسته می‌شود. جنگ شدیدی درمی‌گیرد. شهید زین‌الدین دستور می‌دهد بچه‌های مهندسی سریعا اقدام به زدن خاکریز کنند اما حجم شدید آتش دشمن مانع می‌شود و سرآغاز حماسه مظلومانه‌ای در فکه شکل می‌گیرد، حدود ساعت 2:15 شب خبر می‌رسد مهمات بچه‌ها در حال تمام شدن است و تعداد زیادی از بچه‌ها زخمی و شهید شده‌اند، با توجه به حجم شدید آتش دشمن و وضعیت خاص منطقه (رملی بودن) امکان ارسال مهمات به سختی ممکن است. عراقی‌ها بچه‌ها را از سه طرف محاصره می‌کنند، اما فرزندان عاشورایی خمینی تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت می‌کنند، وقتی دستور داده می‌شود بچه‌ها کمی به عقب برگردند صدایی از آن طرف بی‌سیم برای همیشه جاودانه می‌ماند، فرماده گردان می‌گوید: اطراف من بچه‌هایم روی خاک افتاده‌اند، من اینها را چطور تنها بگذارم.

   

 


 از ناگفته‌هایی که فکه آرام و ساکت در سینه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحین است. گروه تفحص در حین عملیات جستجو به سیم‌های تلفنی رسیدند که از خاک بیرون زده بود. رد سیم‌ها را که گرفتند رسیدند به یک دسته از شهدا که دست و پایشان با همین سیم‌ها بسته شده بود، معلوم بود که آنها را زنده به گور کرده‌اند. چرا که کسی دست کشته‌ای را نمی‌بندد.

 


 نمی‌دانم چقدر از گردان حنظله می‌دانی؟! سیصد نفر در یکی از کانال‌ها محاصره شدند و اکثرا با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند. در آن موقعیت، عراقی‌ها مدام با بلندگو از نیروها می‌خواستند که تسلیم شوند و بچه‌ها در جواب، با آخرین رمق خود فریاد تکبیر سر می‌دادند. آن شب آنان فریاد سر دادند اما سر تسلیم فرود نیاوردند.

 


گرچه فکه از لحاظ نظامی پیروزی آن‌چنانی به خود ندید، اما قصه مقاومت رزمنده‌ها در شرایط بسیار سخت جنگی و تشنگی مفرط، کربلایی دیگر را برای این کشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمین فکه همین تشنگی است.

 


 در یادداشت‌های باقی‌مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره‌بندی کرده‌ایم. نان را جیره‌بندی کرده‌ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه‌ات پسر فاطمه سلام الله علیها.

 

پس از آتش بس و پایان جنگ تحمیلی، کمیته تفحص شهدا در این منطقه مستقر گردید و پیکر شهدای زیادی را کشف نمود.

 در این منطقه تمامی موانع ، میادین مین و استحکاماتی که توسط دشمن احداث گردیده بود باقی است

 و هم اکنون مورد بازدید کاروانهای راهیان نور قرار می گیرد.

سید شهیدان اهل قلم ، "سید مرتضی آوینی" هنگام ضبط برنامه

 " روایت فتح" از محل شهادت یکصد و سی شهید عملیات والفجر مقدماتی ،

 در این منطقه با مین برخورد نمود و به همراه مهندس یزدان پرست به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

 همچنین فرمانده تفحص شهدای لشکر 27 محمد رسول ا... (ص)،

سردار شهید محمودوند پس از هفت سال تلاش شبانه روزی

در منطقه فکه و به دست آوردن صدها شهید مفقود،

عاقبت بر اثر برخورد با مین در بیست و دوم فروردین 1379 به خیل کاروان شهدا پیوست . محل شهادت این سه شهید در یازده

کیلومتری فکه و نزدیکی پاسگاه طاووسیه است



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 2:17 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

 
 
رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در 1318 شمسی برابر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.

رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى‌گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه
ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.

در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

مبارزات سیاسى
آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)
آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 هـ.ق از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383 هـ.ق - آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت
کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت
حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».

بازداشت ششم
در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید
رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى
درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

پس از پیروزى
آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:
? پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
? معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
? سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
? امام جمعه تهران، 1358.
? نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
? نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
? حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.
? ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
? ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
? ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
? ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
? ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
? رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:54 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این مراسم صبح روز سه شنبه اول فروردین برگزار می شود. علاوه بر فضاسازی منطقه عملیاتی کربلای 4، تزئینات مفهومی ویژه همچون چیدن سفره هفت سین جنگی، قرائت دسته جمعی دعای تحویل سال و... از برنامه های این مراسم در یادمان کربلای چهار خواهد بود.

با اعلام مسئولان این یادمان، جشن میلا حضرت زینب کبری(س) روایتگر پیام کربلا نیز، روز نهم فروردین ماه در این یادمان برگزار خواهد شد.

عملیات کربلای چهار در چهار محور اصلی شلمچه، ابوالخصیب، منطقه مقابل جزیره ام الرصاص و جزیره مینو انجام شد.

این چهار منطقه از نظر مانور آتش و عقبه و پشتیبانی به یکدیگر وابستگی داشتند. از این رو، هر کدام به یک قرارگاه سپرده شد.

یادمان «عملیات کربلای 4» در جنوب غرب خرمشهر و مقابل جزیره ام الرصاص قرار دارد که در زمان عملیات مسئولیت آن با قرارگاه کربلا بود.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:22 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

در آخرین مرحله ای که « شهید ناصری » به جبهه ها اعزام شدند از ایشان تقاضا کردم که من هم با کادر گردان همراه باشم. اما درخواست مرا ردنمود. می دانستم احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل است و چون دو برادر من قبلاً در گردان بوده و شهید شده بودند ، می خواست به نحوی از رفتن من به جبهه ممانعت کرده باشد. در هنگام وداع ، به یاد دارم که به من گفت که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یک ماه ، خبر شهادت ایشان رسید. در آن هنگام سخنان او در لحظه حرکت ، دوباره برایم تداعی شد که « این آخرین مرحله ای است که من به منطقه می روم و دیگر بر نمی گردم ... » و به حال او غبطه خوردم که چقدر در نزد خداوند ، مقرب بوده که توانسته به حریم راز مرگ و شهادت خویش راه یابد.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل.گفتم چی شده؟گفت وقت نمازه.گفتم اینجا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی یک ربع دیگه می رسیم با هم می خونیم. گفت همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم دیگه چی از این بالاتر؟



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:6 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

باد سردی می وزید. سرما بیداد می کرد. همه کنار هم، در سنگر خوابیده بودیم. پس از مدتی، یک به یک بیرون رفتیم و وضو گرفتیم و بازگشتیم تا برای خواندن نماز شب، وضو داشته باشیم. حاج یدالله کلهر هم در میان ما بود. او از ناحیه یک دست و به طور کلی یک سمت بدن، آسیب شدیدی دیده بود و حرکت کردن برایش سخت بود. آن شب، او هم مثل ما، وضو گرفت و به سنگر بازگشت. درد دست و بدن او به حدی بود که گاهی دستش کنترل نداشت و بچه ها تا مدتها دستش را ماساژ می دادند تا بتواند حرکت کند. او هم به هر سختی که بود، وضو گرفت. همه از شدت سرما، زیر پتوها خزیده بودیم. کم کم، سرمای هوا و رخوت و خستگی، پلک های مان را بر روی هم گذاشت…با صدایی از خواب پریدم. شبحی از سنگر بیرون رفت. به بچه ها نگاه کردم. همه بچه ها در پتوهای خود، فرو رفته بودند و معلوم نبود آن که بیرون رفت، چه کسی بود؟ چند لحظه ای گذشت. کم کم داشتم نگران می شدم و می خواستم به دنبال آن برادری که بیرون رفته بود، بروم که دیدم قامت یدالله کلهر در آستانه در سنگر ظاهر شد. او برای تجدید وضو، دوباره بیرون رفته بود. و اینک بی حال و بی رمق، از شدت درد و سرما، دوباره به سنگر بازگشته بود تا نماز شب بخواند. او با تنی مجروح، در آن سرمای گشنده، که حتی آدم های سالم هم جرأت بیرون رفتن نداشتند، بیرون رفته بود و حالا با وضو، وارد می شد تا نماز شب بخواند.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:4 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

در عملیات کربلای پنج، سید مرتضی مسئول اکیپ بود. از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا (س) که زیر آتش عراقی هاست، برویم.»مدتی بعد «مرادی نسب»، «والایی» و «عباسی» هر سه نفر از جاده باز گشتند. از سر و صدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم. یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نماز شب می خواند، با خودم گفتم : « این مرد خستگی ندارد» برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعد از اقامه نماز دوباره به خط رفتیم.حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم شجاعانه می دوید.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:3 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

سال 1367 بود و واپسین روزهای جنگ تحمیلی را پشت سر می گذاشتیم . خبر بازپس گیری بند فاو توسط نیروهای عراقی را دریافت کرده بودیم . از طرفی نیروهای پیاده مستقر در منطقه عملیاتی درخواست هواپیما کرد بودند تا در پناه آتش جنگنده بمب افکن ها بتوانند عقب نشینی تاکتیکی کنند . تیمسار یاسینی نقل می کرد : « کمرم به شدت درد می کرد . هر چه کوشیدم تا خود را راضی کنم و ماموریت را به سایرین محول کنم ، دلم رضایت نداد . زیرا می ترسیدم که در واپسین روزهای جنگ اتفاقی برایشان رخ دهد و آنگاه وجدانم مرا بیازارد و خود را سرزنش کنم . تصمیم گرفتم تا خود ، ماموریت را انجام دهم . لذا سوار بر مرکب آهنین بال شده و بی وقفه سمت بند فاو را در پیش گرفتم . دقایقی بعد خود را به مواضع دشمن رساندم . ابتدا بر آن شدم تا بمب ها را روی عقبه دشمن بریزم ، ولی هر چه پرواز می کردم به انتهای نیروها و تجهیزات آنان نمی رسیدم . سرانجام بمب هایم را رها کردم و به پایگاه بازگشتم .» . آن شهید عزیز که سال ها قبل هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و مجبور به ترک هواپیما شده بود ،بر اثر ضربه ای مهره های کمرش آسیب جدی دیده بود و همیشه از درد کمر رنج می برد . آن روز از شدت کمر درد ، قادر به ترک هواپیما نبود .شهید یاسینی گر چه جانباز 55 درصد بود و به سبب همین مصدومیت و درد کمر می توانست از پروازهای جنگی امتناع ورزد ، ولی عاشقانه به پرواز در می آمد و هیچ گاه مجروحیتش مانع از پرواز او نشد .



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 1:1 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

سردار شهید « مهدی ناصری » از افراد درس خوان و از دانش آموزان ممتاز بودند ، در سال 62 این شهید عزیز در رشته کارشناسی ارشد معماری دانشگاه علم و صنعت ایران پذیرفته شد ولی جنگ و دفاع از انقلاب و اسلام را مقدم بر درس خواندن دانست. یکبار به ایشان گفتم : « آقا مهدی ! رشته ای که شما پذیرفته شده اید خوب و در سطح بالاست ، بیا و درس را شروع کن ! » در جوابم گفت: « بعد از جنگ اگر زنده ماندیم می شود درس خواند ؛ فعلاً حضور در جبهه ها ، واجب تر است. »



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:59 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

او عاشق بسیجی و امام بسیجیان بود و می گفت : « من به بسیجیان ، زیاد علاقه مندم چون امام [ره] فرمودند که من یک بسیجی هستم. » او شیفته امام بود ، به رهنمودها و فرامین ایشان دقیقاً گوش می داد و عمل می کرد ؛ هرجا که قرار بود صحبت کند ابتدا نکته ای از امام [ره] باز می گفت. در جلسه ای که برای نیروها و یا بعضی از مسوولین معاونت ها داشتیم ، وقتی از او خواهش می کردیم رهنمودی داشته باشد ، سفارش نمود که ، دستورات امام را عمل کنید ، سرمشق تمام کارهایتان را از امام بگیرید اگر آنچه ایشان فرموده اند عمل کنید و انجام دهید ، هیچ وقت مشکلی پیدا نمی کنید.»



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:57 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin